Radio Cafe Podcast - پادکست راديو کافه

به نظر شما هم پول همه چیزه؟

April 15, 2022 Pouria Abdipour Episode 21
Radio Cafe Podcast - پادکست راديو کافه
به نظر شما هم پول همه چیزه؟
Show Notes Transcript

سلام من پوریا عبدی پور هستم و تو این اپیزود میخوایم از یه زاویه ی جدید به موضوع آیا پول همه چیز هستش یا نه؛ نگاه کنیم…

با ما باشید


اثر:
پوریا عبدی پور

سلام من پوریا عبدی پور هستم و تو این اپیزود میخوایم از یه زاویه ی جدید به موضوع آیا پول همه چیز هستش یا نه؛ نگاه کنیم…


دقیقا از همون زاویه که میگه اگر کسی بهت بی احترامی میکنه، تقصیر اصلی گردن اون نیست که آدم بی تربیتی هستش… 

بزرگترین مقصر من و شمایی هستیم که شرایطی رو بوجود آوردیم تا این انسان به خودش اجازه بده بهمون بی احترامی کنه…


میدونین؟ تفاوت زیادی بین اونی که ورشکست شده و اونی که فقیر و بیچاره هستش، وجود داره!

هر دو شون تو یک مورد با هم همدرد هستن… هر دو به میزان کافی پول ندارن… 

اما فقیر و بیچاره بودن، یه طرز تفکر و حالت ذهنی هستش و معمولا اونهایی که درگیر این طرز تفکر هستن، متأسفانه همیشه فقیر  و بیچاره خواهند ماند…

در حالیکه یک انسان خود ساخته ی ورشکسته، با خودش میگه ایرادی نداره… الان ورشکسته هستم، اما با تلاش و پشتکاری که از خودم سراغ دارم، دوباره تلاش میکنم و به شرایطی که مد نظرم هستش میرسم…


شرایط زندگی همه ما و تمام اونهایی که از نظر مالی و روحی بهمون وابسته هستند، دقیقا به طرز تفکر و دیدگاهی که داریم، بستگی داره…


با این مقدمه میریم که این اپیزود رو آغاز کنیم…


با ما باشید


یک روز از سادگورو که یک یوگی و عارف اهل هندوستان هستش، میپرسن که منظور و هدف از زندگی چی هست؟


سادگورو در جواب میگه که هدف از زندگی، اون چیزی نیست که من و شما برای خودمون متصور میشیم… 

اونهایی که توی زندگی تمام تلاش خودشون رو میکنن که یه هدف برای زندگیشون پیدا کنن، معمولا بی رحمانه ترین کارها رو انجام میدن… 

هدف از زندگی، خود زندگی کردنه… 

به این معنا که پیش از اینکه بمیریم… زندگی کنیم… نه اینکه دائما در عشق و حال باشیم و پارتی کنیمااا… 

منظور اینه که پیش از مرگ، بتونیم تمام جنبه های زندگی رو زندگی کنیم… زندگی رو درک کنیم و بتونیم بشناسیمش و تجربه ش کنیم… این جهان رو بشناسیم و تجربه ش کنیم… 


وقتی که برای زندگیمون یه هدف در نظر میگیریم و زندگی رو بر مبنای این هدف میبینیم… در اصل داریم خودمون رو توی قفس روانی خودمون گیر میندازیم… قفس روانی به این معناست که ما با یک سری اطلاعات محدود، تصمیم به این میگیریم که زندگیمون رو بر مبنای همین اطلاعات محدود بنا بذاریم و خودمون رو بر اساسش محدود کنیم و فقط روز رو شب و شب رو روز کنیم… 


*چند نفر رو در زندگیتون دیدین که میگن، زندگی همینه دیگه… درس بخونی، کار کنی، ازدواج کنی، بچه بیاری و اونها رو بزرگ کنی؟!

* چندین نفر رو دیدین که چون حس میکردن برای اینکه خوشبخت بشن، رفتن با یک خانم یا آقای ثروتمند ازدواج کردن و بعد از ازدواج اصلا احساس خوشبختی نداشتن و در نهایت جدا شدن؟

* با آدمهایی برخورد داشتین که دائما زندگی مرفه و لوکس رو مزمت کردن و به آدمهای پولدار با دیده ی تحقیر و نفرت نگاه میکردن و وقتی که یکی از عزیزانشون گرفتار بیماری شده هزینه ی درمان اون رو نداشتن و باز هم این بیماری رو یه امتحان الهی برای خودشون میدونستن و عزمشون رو جزم نکردن تا کاری کنن که خودشون رو از شرایط در بیارن؟ (یعنی چی؟… یکی دیگه بیمار شده که شما امتحان الهی بشی؟!)


اینها فقط چند مورد از نمونه هایی هستن که آدمها تو ذهنشون - بر مبنای اطلاعاتی کمی که دارن - یه قفس برای خودشون میسازن… و با ادامه این روند، کاری میکنن که هیچوقت دیگه رنگ خوشبختی رو نبینن…


* چند نفر رو دیدید که تمام هم و غمشون این بوده که یک خواننده یا بازگیر معروف بشن و بعد از موفقیت، باز هم خوشبخت نبودن و بعضیهاشون حتی خودکشی کردن؟ مگه ایمی وواین هاوس و رابین ویلیامز، خواننده و بازیگرهای معروفی نبودن که همین چند سال پیش خودکشی کردن؟

* چند تا گدای میلیاردر دور و برتون سراغ دارید که با وجود موفقیتهای زیاد مالی ای که داشتن، باز هم دنبال این هستن که یک قران رو هوا بزنن؟ و هنوز هم تشنه پولدارتر شدن هستن و هیچ حرف دیگه ای غیر پول نمیتونی باهاشون داشته باشی؟!

  • قصه چند تا برنده ی لاتاری و ورزشکار موفق رو شنیدی که وقتی موفق شدن، خودشون رو گم کردن و در نهایت یا به فقر مطلق رسیدن و یا خودشون رو از بین بردن؟
  • در کنار همه ی اینها، چندین نفر رو دیدید که تحصیلات عالیه، یعنی حتی فوق لیسانس و دکترا دارن، اما بیکارن و توی بدبختی غوطه ور هستن؟


چرا پس اینجوری میشه؟ 

همه ای اینهایی که من و شما میشناسیمشون که تحصیلات بسیار خوبی دارن یا به کلی پول و موفقیت رسیدن؛ پس چرا باز هم احساس خوشبختی نکردن؟!

چرا اینقدر احساس خوشبختی نکردن که حتی حاضر شدن خودشون رو از بین ببرن؟!

******************

موضوع اینه که همه ی ما توسط خانواده، اجتماع و نظامی که درون اون بزرگ میشیم، شستشوی مغزی شدیم… برنامه ریزی یا همون Programming مون به شدت اشتباه و ضعیفه…


این روند برنامه ریزی، از همون بچگیمون شروع میشه… 

اون موقعی که هنوز کودک بودیم و پدر و مادرهامون، عدم موفقیتشون کاریشون رو با نداشتن پارتی، عدم موفقیت مالیشون رو با مزمت زندگی لوکس و انگشت نما کردن ثروتمندان و همینطور عدم موفقیتهای علمیشون رو با انگشت نما کردن دانشمندان فقیر توجیه کردن، ماها یاد گرفتیم که سطحی زندگی کنیم…


موقعی که توی مدرسه موضوع انشامون، علم بهتر است یا ثروت بود؟ 

و معلم های عزیزمون بعد از خواندن انشاهامون، توضیح ندادن که زندگی کردنِ که از همه مهمتره… یاد ندادن که زندگی یه طیف صفر و صد نیست… یاد نگرفته بودن و بهمون یاد ندادن که علم وسعت دیدمون رو افزایش میده و ثروت، زندگیمون رو پر رنگ تر میکنه و در عین حال با افزایش بینشمون هست که عمق زندگی رو بهتر درک میکنیم و آدم عمیق تری میشیم…


و به قول ابی، آخرین ضربه وقتی رو وقتی (اون هم در محکمترین حالت ممکن) خوردیم، که زمانیکه بچه بودیم تو نظامهایی بزرگ شدیم که درنمون نهادینه کردن که زندگی یعنی کار کنی، پول در بیاری، پولت رو خرج کنی، بری زیر قرض بانک، باز هم کار کنی، پول در بیاری، پولت رو خرج کنی و همین سیکل رو ادامه بدی تا آخرش بازنشسته بشی و بعد بمیری… 

یا اگه مثل من تو ایران به دنیا اومده باشید، مورفین بی حسی و تفاوتی رو موقعی بهمون تزریق کردن که توی تلویزیون شبانه روز زندگی این دنیا و استکبار جهانی رو کوبیدن، شعار نه شرقی نه غربی سر دادن و از مزایای بهشت و جوی های شراب و عسل و دختر و پسرهای خرابش برامون تعریف کردن…

اما بیست سال بعد،‌ دیدیم که جانا سرت کلاه رفته، خود حاجی سر سپرده ی شرقه و بچه هاش همگی پاسپورت غرب رو دارن…


ما رو میگی…


بله قربان، پول همه چیز نیست اما حلال خیلی چیزها توی زندگیه!

پول نداشته باشیم، نمیتونیم برای اونی که دوستش داریم، هدیه بخریم…

پول نداشته باشیم، نمیتونیم پدر و مادرمون رو ببریم سفر…

پول نباشه، نمیتونیم به بقیه کمک کنیم، تا حال خودمون بهتر شه و عزت نفسمون افزایش پیدا کنه و…


اما هر چقدر هم که پول داشته باشیم، نمیتونیم کاری کنیم که مردم واقعا دوستمون داشته باشن!

نمیتونیم با پول عشق همسر و بچه هامون رو بخریم… به امید دوست داشته شدنمون، با همون پول براشون هدایای گرانقیمت میخریم، اما در اصل داریم شرطی شون میکنیم که در برابر هدایایی که بهشون میدیم، برامون صرفا کمی خوش رقصی کنن و لبخند بزنن…

هر قدر هم ثروتمند باشیم، وقتی که عزیزی رو از دست میدیم، نمیتونیم به شکل سالمی با غم دلتنگی اون کنار بیایم… هیچ کدام از بهترین روانشناسهای دنیا که وقت و پیشنهاداتشون رو با پولمون داریم میخریم، نمیتونن بهمون کمک کنن…


هر چقدر متمول تر باشیم، توی جامعه بیشتر بهمون احترام میذارن، اما احترامِ واقعی مردم جامعه مون، موقعی نسبت بهمون بیشتر یا کمتر میشه که رفتارمون ببینن و حرفهایی که از دهانمون بیرون میاد رو بشنون…

الان ممکنه بخواین تو دلت شعار بدین که مردم اشتباه میکنن به پولدارها احترام میذارن…

اما انصافا، خودتون برای حرف یه آدم که لباسهاش پاره هست و بوی عرق میده بیشتر احترام قائلید یا کسی که لباس شیک و مرتبی به تن داره و خوشبو هست؟


علم چیز بسیار خوبیه!

باعث میشه که توی اجتماعات مختلف حرفی برای گفتن داشته باشیم و بتونیم احترام مردم رو با حرفهایی که میزنیم به دست بیاریم… اما چند تا دکتر و مهندس رو دید که واقعا نمیشه باهاشون یک معاشرت عادی داشتی باشی و انگار از دنیا هیچ چیزی غیر از کتابهایی که خوندن نمیدونن و تصورشون اینه که به دلیل مدرکشون مردم باید بهشون احترام بذارن؟


پول چیز بسیار هیجان انگیزیه!

باعث میشه تا وسایل لوکس داشته باشیم و با اون وسایل و لباسهای فاخری که میپوشیم، مردم به چشم خریدار بهمون نگاه کنن و حسابی جذبمون بشن… اما چند تا آدم پولدارِ تازه به دوران رسیده دیدید که غیر از پولشون چیزی برای عرضه ندارن و از هر دری که برای معاشرت باهاشون وارد میشی، یه جوری بحث رو به پول میکشونن تا از بحث عقب نمونن و با اینکار گند میزنن به اون معاشرت؟!


اما سرمایه ی اصلی همه ی ما بینشمون هستش … 

این بینشِ ما هستش که بهمون یادآوری میکنه که توی فلان مجلس به این علت که اطلاعات کافی نداشتیم، نتونستیم پا به پای بحث افراد پیش بریم و به همین دلیل چون چیزی برای عرضه نداشتیم، نتونستیم توی اون جمع که خیلی دوستشون داشته باشیم، جایی داشته باشیم…


این بینش ما هستش که بهمون یادآوری میکنه آدم تک بعدی ای نباشیم و برای اینکه احترام هر جمعی که توی میریم رو به دست بیاریم، لازمه که روی کیفیتهای خودمون بیشتر کار کنیم…


چرا روی احترام و دیدِ مردم اصرار میکنم؟ چون ذاتِ انسان اجتماعیه و اگه توی جمعی بریم که بهمون توجهی نشه یا خدا نکرده مسخره مون کنن، حالمون بد میشه و به عزت نفسمون ضربه میخوره… پس در اصل، برای حال خوبِ خودمونه که اصرار دارم، باید روی کیفیتهای خودمون بیشتر کار کنیم… 


و هر چی تعداد آدمهای با کیفیت یک جامعه بیشتر باشه، اون جامعه، جامعه ی باکیفیت تری هستش که آدمهاش سعی میکنن بیشتر همدیگر رو درک کنن و یاد میگیرن که چجوری در کنار هم برای داشتن آینده ای بهتر، به همدیگه کمک کنن و در کنار هم تلاش کنن…

*********************

همه ی ما، برای اینکه استراحت با کیفیت تر و حال بهتری داشته باشیم، به سفر میریم…

اما متأسفانه بهمون یاد ندادن که هیجان انگیزترین سفری که همه ی ما در کل عمرمون میتونیم بریم، سفری هستش که درون خودمون و با خودمون میریم…


لیدی گاگا که معرف حضور همه مون هستش، میگه که وقتی معروف و پولدار شدم، دائم اینور اونور دعوت میشدم… دائما میدیدم که آدمهای مختلف به دلیل شهرت و پولی که دارم، همیشه دور و برم هستن و هر کدوم به نوبه ی خودشون میخوان یه چیزی ازم بکنن… 

تا اینکه با خودم به اون صلح درونی لازم رسیدم؛ دیگه نه گفتن رو یاد گرفتم و فهمیدم که چی هستم و به درد چی میخورم و چی به دردم میخوره… دیگه زیر بار هر کاری نمیرفتم، هر کاری رو نمیپذیرفتم، تو هر مجلسی شرکت نمیکردم و موضعم رو مشخص کردم… تا اینکه یواش یواش فهمیدم که کی هستم و وقتی توی آینه به خودم نگاه میکردم، میگفتم بله، این اون کسیه که میخوام شبها باهاش تنها باشم و به تختخواب برم… این اون آدمیه که دل و جرأت داره… این اون آدمیه که عزت نفس داره و عقیده  و نظرهای خودش رو داره و من دوستش دارم…


بله، وقتی که معروف، مشهور یا پولدار میشیم، کلی آدم دور و برمون جمع میشن که هر کدومشون یه چیزی ازمون میخوان…

یه سری بدنمون رو میخوان…

یه سری شهرتمون… و یک سری دنبال پولمون هستن… 

دقیقا همین موقع است که اگه خودمون رو درست نشناخته باشیم و تکلیفمون با خودمون روشن نشده باشه (این تکلیف روشن شدن رو بهش میگن صلح درونی) 

دقیقا همین موقع است که اجازه میدیم، هر کسی بهمون نزدیک بشه، به هر مجلسی قدم میذاریم… اجازه میدیم هر کسی به خودش اجازه بده که عقیده و نظرش رو بهمون تحمیل کنه و…

روند گم شدن و افسردگیمون دقیقا از همینجا شروع میشه… 

دقیقا از همینجاست که به فنا رفتنمون شروع میشه…


چرا خیلی از اونهایی که لاتاری برنده شدن،‌ ظرف مدت کوتاهی اخبار فسق و فجور و شب زنده داریهاشون به گوش میرسه… بعد اخبار ولخرجی هاشون… بعد خبر افسردگیشون و در نهایت میشنویم که ورشکست و بی پول شدن؟


چون این آدمها متأسفانه زمانی به پول و شهرت رسیدن که هنوز درست خودشون رو نشناختن… و دقیقا به همین علت و علتهایی که چند دقیقه قبل گفتم، برای خریدن احترام بقیه و اعتبار خودشون، شروع به ولخرجی و خودکشی شخصیتی و اجتماعی میکنن و وجهه و شخصیتشون رو به فانک میدن… 


شادی و خوشحالی از ته دل، دقیقا وقتی به دست میاد که خودمون رو درست شناخته باشیم و طبق این شناخت رفتار کنیم…


برای رسیدن به این بینش باید اول خودمون رو بشناسیم و با خودمون به آرامش یا همون صلح درونی برسیم و بعد

روی کیفیتها و پتانسیل های خودمون کار کنیم…


تحصیلاتمون رو ادامه بدیم و پیوسته در حال مطالعه باشیم… نه اینکه دائما کتاب دستمون باشه… همانطور که تو اپیزودهای قبلی عرض کردم، کلی موضوع و تجربه و درس هیجان انگیز در دنیای اطرافمون وجود داره که میتونیم با مطالعه و تفکر روی اونها، به شدت کیفیت خودمون رو افرایش بدیم…


برای اکثر ماها پیش میاد یا پیش اومده که حین تحصیل و یا بعد از اون، به منظور ورود به بازار کار، دوران کارآموزیمون توی یک سازمان یا شرکت شروع کرده باشیم…

این موضوع، بهترین فرصت برای کسب تخصص توی دوران کاری هستش و متأسفانه خیلی از ماها، به دلیل همون شستشوهای مغزی ای که قبلا روی ما انجام شده، به دوران کاریمون صرفا به چشم یک زندگی کارمندی نگاه میکنیم و دقیقا از نیم ساعت مونده به پایان ساعت کاری لحظه شماری میکنیم که کی زودتر از محل کار به خانه و بعد احتمالا به دیدار دوستهامون بریم… 

متأسفانه بهمون یاد ندادن و درک نکردیم که هر لغتی معنی خاص خودش رو داره و دوران کارآموزی، به معنای دوره ای هستش که با یک حرفه آشنا میشیم و شروع به کسب تخصص و اطلاعات در اون حرفه میکنیم… 

به نظرتون خیلی عاقلانه تر نیست، همزمان که مشغول گذراندن دوران کاریمون برای یک مجموعه ی دیگه هستیم، همزمان که مشغول کار هستیم، مدیرانمون، همکارانمون و حتی مشتریان اون مجموعه رو با دقت زیر نظر بگیریم و از رفتارهای درست و نادرست اونها درس بگیریم؟ 

فکر نمیکنین برای متخصص شدن در اون زمینه ی کاری، بد نیست که حتی بعد از انجام دادن وظایفی که بهمون سپرده شدن، سراغ بقیه همکاران یا مدیرانمون بریم و ببینیم که کار عقب مونده چی دارن که میتونیم بهشون کمک کنیم تا با یاد گرفتن جنبه های دیگه ای اون کسب و کار بتونیم به مهارتهای مدیریتی و تخصصی اون کار اشراف بیشتری داشته باشیم؟

این اصلا اسمش بیگاری یا کار مفت نیست، با این کار در اصل داریم، تجربه هایی که شاید با کاری عادی ده سال دیگه قراره تجربه شون کنیم رو خیلی زودتر تجربه میکنیم… با آدمهای بیشتری آشنا میشیم که میتونن بعدها به کارمون بیان و در عین حال، شرایط بهتری رو برای پیشرفت بیشتر توی سازمان داشته باشیم…

متأسفانه بهمون یاد ندادن، در دورانی داریم زندگی میکنیم که باید حتما حتما تا قبل از رسیدن به ۳۰ سالگی حداقل در یکی از جنبه های کسب و کار متخصص شده باشیم…


شوربختانه یاد نگرفتیم که مرحله ی بعد از رسیدن به تخصص، کسب تجربه هست و بهترین راه رسیدن به تجربه، مطالعه رفتارها و روندهای کاری دیگران و همینطور مشورت کردن هست… 

و همینطور، به ندرت دیدیم که آدمهای متخصص و با تجربه، با مطالعه ای که دارن، خودشون رو به روز نگه میدارن و کاری میکنن که عمر دوران کاریشون، طولانی تر بشه و ارزش بیشتری پیدا بکنن… 


متأسفانه خیلی مثالهای چشمگیری توی جامعه مون وجود ندارن که افراد متخصص و با تجربه، با افزایش مهارتهای رفتاری و گفتاری و همینطور افزایش سواد درک دیگران و به کار بردن اون، بتونن به راحتی با آدمهای دیگه تعامل داشته باشن و توی هر مجلسی که وارد میشن، نبض اون مجلس رو به دست بگیرن و نگین اون مجالس بشن… 


بله، متأسفانه اکثر ماها، از نعمتِ داشتن و دیدن چنین مثالهایی در زندگیمون محروم بودیم، اما حالا که میدونیم یک انسان کامل چه ویژگیهایی باید داشته باشه و چرا نمیریم و شروع نمیکنیم که روی افرایش کیفیتهای خودمون بیشتر کار کنیم؟


پول خیلی چیز خوبیه… زندگی رو برامون تسهیل میکنه… 

پول باعث میشه که خیلی چیزها توی زندگی برامون قابل دسترس باشن…

اما پول یک خاصیت دیگه هم داره… 

یکی از ویژگیهای اصلی پول، اینه که مثل یه Amplifier عمل میکنه… دقیقا مثل یک بلندگو که صداش حسابی تقویت شده

یادمون نره که وقتی پولدار میشیم و وضعمون حسابی خوب میشه، به دلیل اعتماد به نفس کاذبی که به دست میاریم، همه ی رفتارهای خوب و بدمون، خیلی بیشتر و با وضوح بیشتری خودشون رو بروز میدن…


بله، پول آدمها رو عوض نمیکنه… پول صرفا، رفتارهای آدمها رو خیلی پر رنگ تر نشون میده…


شما دوست دارین، وقتی که حسابی پولدار شدین، چجور آدم باشین و به نظر بیاین؟ (بهش فکر کردین؟ یا فقط دوست دارین زودتر پولدار بشین و چو فردا شود، فکر فردا رو میکنین؟)


تصور کنید که همین الان ۵۰ میلیون دلار بهتون برسه… 

۱۰ میلیون دلارش رو خونه بخرید… 

۱۰ میلیون دلار دیگه هم ماشین و وسایل لوکس و اسباب و اثاث دیگه بخرید…

۳۰ میلیون دلار هم پول نقد براتون میمونه… 

میخواید سر توی سرها در بیارید و با بزرگان شهر محل سکونتتون معاشرت کنین…

بشینیم با خودمون صادقانه فکر کنیم، آیا واقعا کیفیتهای لازم برای کنترل رفتار خودمون، برای کنترل نون به نرخ روز خورهایی که دور و برمون جمع میشن و مهمتر از همه اینها، کیفیتهای لازم برای معاشرت با افرادی که دیگه باهاشون هم طبقه شدیم و از این به بعد دیگه خود به خود با اونها بیشتر معاشرت میکنیم رو داریم؟

ظرفیت توسعه کسب و کارمون چی؟ ظرفیتش رو داریم؟

در حالت کلی، برنامه ای برای دورانی که دیگه حسابی پولدار و مشهور شدیم رو داریم؟  

مگه تا قبل از این تمام هدف و تلاشمون برای رسیدن به این شرایط و دوران نبوده؟! 

*********************

فکر کردن و تأمل به چنین موضوعاتی در کنار کار و تلاش روزانه ای که داریم، باعث میشن که هم هدفمندتر تلاش کنیم و هم اینکه با تصویر سازی این شرایط در ذهنمون، فضای لازم برای مجسم شدن این شرایط رو هم در دنیای واقعی، بوجود بیاریم…


حتی یه مورچه که کل حجم بدنش نهایتا یک میلیونیوم مغز ما هستش، توانایی این رو داره که گلیم خودش رو از آب بیرون بکشه و گرسنه نمونه… در حقیقت تمام موجودات روی زمین این توانایی رو دارند…

هر حشره ای، هر جانداری، هر حیوانی توانایی این رو داره که غذا پیدا کنه تا گرسنه نمونه و به زندگیش ادامه بده…

اما بین همه ی جانداران، فقط و فقط ما انسانها هستیم که که از پول در آوردن، از خرج زندگی رو در آوردن، یه هیولا برای خودمون ساختیم…

کار خاصی نمیکنیم ما… برای اینکه از گرسنگی نمیریم، کمی کار میکنیم… 

ایراد اصلی اینجاست که بر اساس جملات سمی و به درد نخوری که توی اجتماعات کم کیفیت و فیلمها شنیدیم، سریع این جملات رو توی خودمون نهادینه میکنیم و به راحتی اجازه میدیم که تبدیل به دیدگاه و نظر شخصی مون بشن…

حتما این جمله ها رو خیلی شنیدین که پدر و مادرها میگن: من این بچه به با خون دل بزرگ کردم، من زحمت کشیدم تا بچه م به این مرتبه رسید و خیلی چرند و پرندهای دیگه ای از این قبیل…

خب برادر من … خواهر من… شما صرفا وظیفه ت رو انجام دادی… پُز انجام دادن وظیفه ت رو که دیگه نباید بدی…


به همین ترتیب، خیلی هامون هم دقیقا مثل پدر و مادرهامون، خیلی راحت این طرز تفکر رو کپی کردیم و دائما مشغول این هستیم که پُز انجام دادن اون چیزهایی که وظیفه مون هستن رو میدیم و فکر میکنیم که کار خیلی بزرگی انجام دادیم…

حشرات و حیوانها هم بچه به دنیا میارن و به بچه هاشون غذا میدن و ازشون مراقبت میکنن، تا وقتی که بزرگ شن و بتونن از پس کارهای خودشون بر بیان…

اما این بین، فقط و فقط ما انسانها هستیم که یاد گرفتیم از کاه کوه بسازیم و صرفا انجام دادن وظایف رو، یک کار بزرگ در نظر بگیریم…

این ایده و طرز تفکر مسخره دقیقا از همون بچگی تو نرم افزار ما گنجانده میشه که پول در آوردن سخته و باید تمام هم و غممون پول درآوردن باشه…


به نظرتون احمقانه نیست که با این مغز و این همه توانایی هایی که میتونه داشته باشه، اکثر ما آدمها صرفا تمام مشغولیتمون این باشه که دنبال پول و ساختن زندگی باشیم؟ 

یعنی برازنده ی ماها هست که با این همه هوش و انرژی ای که داریم، صرفا مشغولیت اصلیمون این باشه که چجوری غذای بهتری بخوریم و یه سرپناه داشته باشیم؟ تو این حالت، پس دیگه چه تفاوتی با حیوانات داریم…


ما آدمها نشون دادیم که حتی با تکان دادن یکی از انگشتهامون تونستیم گرسنه و بی جا و مکان نمونیم که هیچ… حتی تونستیم کلی اعتبار و ثروت برای خودمون دست و پا کنیم…

الان ممکنه بهم بخندین… 

اما یه آقایی به اسم استیفن هاوکینگ بوده که تمام بدنش غیر از یک انگشتش فلج بوده و کلی خدمت به بشریت کرده… 

همین آقای استیفن هاوکینگ که میشناسینش، موقع مرگش در سال ۲۰۱۸، ۲۰ میلیون دلار از خودش به جا گذاشت…

کسی که توانایی حرکتیش حتی از یه کرم هم کمتر بود، تونست با توسعه ی توانایی های خودش، به جایی برسه که موقع مرگ ۲۰ میلیون دلار هم اضافه داشته باشه و از خودش به جای بذاره و بعد از این دنیا بره… 

به نظرتون الان مردم دنیا، استیفن هاوکینگ رو بخاطر پولی که از خودش به جا گذاشته به یاد دارن؟ یا بخاطر اکتشافات و تألیفاتی که ازش به یادگار مونده؟ 


اما شرط میبندم که همین الان، تقریبا همه مون داریم به خودمون میگیم - بابا اون استیفن هاوکینگ بوده… اون فرق میکرد…

نه عزیزم… اون فرق نمیکرد… اون هم مثل خیلی از آدمهای نامدار دیگه، صرفا برنامه ریزی مسموم ذهنی ای که خانواده و جامعه و سیستمی که توش بزرگ شده بود رو نپذیرفت و با عوض کردن دیدگاه مسموم من نمیتونم و من خسته شدم و دیگه طاقت ندارم، تصمیم گرفته که بره سراغ پتانسیلهای بی پایان انسانیش و اونها رو پرورش بده…


پول خیلی چیز خوبیه… زندگی آدم رو رنگارنگ و زیبا میکنه…

شهرت بسیار چیز فوق العاده ایه… کلی به آدم اعتماد به نفس میده و باعث میشه دیده بشیم و همیشه نورِ نورافکنها رومون باشه…


اما این ما انسانها هستیم که توانایی این رو داریم که برای رسیدن به این چیزهای خوب، یه افتضاح از خودمون بسازیم و به جای اینکه به عنوان یک وسیله به اینها نگاه کنیم، ازشون یک هدف برای خودمون بسازیم و از خیر تمام پتانسیل و استعدادهایی که داریم، برای رسیدن بهشون بگذریم…


این بلا دقیقا اون موقعی سرمون میاد که میخوایم جای یکی دیگه باشیم… 

فلانی مبلمان و وسایل آشپزخونه ش رو عوض کرد، پس منم باید عوض کنم…

فلانی پول داشت، ببین چه همسر خوشگل و خوشتیپی گرفته، پس منم باید پولدار شم… 

فلانی دو تا آهنگ خونده و الان هر دقیقه داره تلویزیون نشونش میده، پس منم باید بازیگر و خواننده بشم…


همینجوری و به راحتی از خیر تمام پتانسیل و توانایی ها و کارهایی فوق العاده که میتونیم انجام بدیم، میگذریم و قدم تو راهِ بدبختی میذاریم…

هر کسی توی این دنیا، مسیر افسانه ی شخصی منحصر به فرد خودش رو داره… و خیلی حیفِ تک تکمونه که از آرزوها و تلاش برای رسیدن به اونها، صرفا برای اینکه بخوایم جای یکی دیگه باشیم، دست بکشیم…

حتما این جمله ی معروف رو شنیدین که انسان با شرف، حتی جانش رو برای وطنش میده… یا مثلا جانم فدای فلانی و خیلی چیزهای دیگه… 

این جمله ها رو هم درست کردن که از من و شما سؤاستفاده کنن و به جای خودشون، از جان من و شما مایه بذارن…


من میگم، اگه وجودش رو داری، روی کیفیتهای خودت کار کن تا در کنار بقیه ی هموطنانت به توانمندی ای برسی، که هیچ غریبه ای فکر تجاوز به وطنمون، به مخلیه ش هم خطور نکنه…

من عرض میکنم اگه شرف داری، با آموزش درست، فرزندان با کیفیتی پرورش بده که با بوجود آوردن جامعه ی با کیفیت تر، شرایطی بوجود بیارن که همگی در کنار هم و با امنیت و آرامش، بتونن سرزمین مادریمون رو دوباره به جایگاه اصلیش برسونن…


باور کن، که شدنیه…


علم بسیار فوق العاده ست… پول به شدت چیز هیجان انگیزیه… اما بینشی که بتونه تعادل لازم بین این دو و فاکتورهای دیگه ی زندگی رو بوجود بیاره، از همه چیز مهمتره و از ته دل آرزو میکنم که همه مون، در کنار هم تبدیل به انسانهایی عالم، ثروتمند و از همه مهمتر با بینشی بشیم…


شما اگه یک انسان ثروتمند کم کیفیت رو توی یک صحرا رها کنید، مطمئنا بعد از چند روز از بین میره… 

اما یک انسان با بینش رو حتی اگه لخت مادرزاد هم توی یک صحرا رها کنی، مطمئنا بعد از چند سال، از همون صحرا، یک امپراطوری برای خودش میسازه…


یک بارِ دیگه از اینکه زمان با ارزش خودتون رو به این اپیزود اختصاص دادید، بسیار متشکرم 

و

همینطور ممنونم که با به اشتراک گذاشتن، صفحه ی اینستاگرام و وب سایت رادیو کافه با دوستاتون، کمک میکنین با آدمهای بیشتری آشنا بشیم و به این ترتیب در کنار هم جامعه ی با کیفیت تری رو بوجود بیاریم…


لطفا خیلی خودتون رو دوست داشته باشید

لطفا خیلی قدر خودتون رو بدونین

چون یه دونه بیشتر از شما تو دنیا نیست و حتما حتما لیاقت این رو دارید که بهترین ورژن خودتون باشید

شما بی همتایید…

فعلا