Radio Cafe Podcast - پادکست راديو کافه

شاهِ شاهان

June 29, 2023 Pouria Abdipour Episode 25
Radio Cafe Podcast - پادکست راديو کافه
شاهِ شاهان
Show Notes Transcript

سلام، من پوریا عبدی پور هستم؛

تو این اپیزود، نور بر خورشیدی میندازیم که عظمتش نه تنها یک امپراطوری، بلکه تمام جهان رو در طول زمان تحت تأثیر قرار داد…

امروز از یک پادشاه بزرگ، شاه شاهان، یکی از فراعنه مصر، یک جنگاور، یک اصلاح گر 

امروز از داریوش بزرگ، سومین پادشاه امپراطوری پارسی هخامنشی میگوییم…

اثر:
پوریا عبدی پور

سلام، من پوریا عبدی پور هستم؛

تو این اپیزود قراره داستان آموزنده زندگی یکی از انسانهای باکیفیتی که شکل و رنگ خاصی به زندگی همه انسانهای هم دوره و پس از خودشان داده اند را، مرور کنیم…

تو این اپیزود، می خواهیم که سفری بلند در طول تاریخ داشته باشیم…

امروز به قلب باشکوه ترین امپراطوری تمام دورانها سفر میکنیم… 

شن های زمان رو کنار میزنیم و از دوره ای سرشار از قدرتی بی مانند، شکوهی بی پایان و نوآوری و اختراع میگیم…

در گستره وسیع تاریخ بشریت، انسانهای بسیار باکیفیتی زندگی کرده اند که نشانی ماندگار از خود برجای گذاشته اند؛‌تلألؤ میراثشان در تمام اعصار و قرون قابل مشاهده بوده است…

تو این اپیزود، نور بر خورشیدی میندازیم که عظمتش نه تنها یک امپراطوری، بلکه تمام جهان رو در طول زمان تحت تأثیر قرار داد…

امروز از یک پادشاه بزرگ، شاه شاهان، یکی از فراعنه مصر، یک جنگاور، یک اصلاح گر 

امروز از داریوش بزرگ، سومین پادشاه امپراطوری پارسی هخامنشی میگوییم…

نجیب زاده ای که در خاندانی محترم زاده شد؛

کسی که وارث یک امپراطوری بزرگ در دوره ای سراسر سردرگمی و هرج و مرج بود و در عین حال نه تنها از این وضعیت زنده بیرون آمد، بلکه در میان آشفتگی ها نیز، شکوفا شد… 

او بر غاصبان غلبه کرد، یک امپراتوری گسترده را متحد کرد و میراثی را ایجاد کرد که تا امروز پابرجاست…

امروز، در این سفر به گذشته، چیزی فرای تاریخ را جستجو میکنیم. واقعا داریوش بزرگ چگونه شخصیتی داشت؟ چگونه توانست از میان آشفتگی‌های زمان خود سربلند کند و به اوج قدرت برسد؟ و از همه مهم‌تر، چگونه توانست یک امپراطوری را از ورطه نابودی نجات دهد و آن را به شکوه و عظمت بی‌سابقه ای برساند؟ این پرسش‌ها، ما را به سفری می‌برند که پر از افسانه، جنگ، توطئه، عشق، و ایمان است…

پس بیایید خیالمان را به پرواز درآوریم و در این سفر به گذشته ای درخشان، به زندگی داریوش بزرگ، به یکدیگر بپیوندیم. اجازه دهیم داستان او الهام بخشمان شود، انسانیت مشترکمان را به ما یادآوری کند و ما را به چالش بکشد تا دوباره برای عظمت زندگی خود و مهینمان تلاش کنیم.»


*******

“یاد مرا جاودان کنید؛ من، داریوش بزرگ، فرزند ویشتاسب، نوه آرشام، از خاندان باشکوه هخامنشیانم. اهورامزدا، خدای بزرگ، مرا برای حکومت بر بیست و پنج سرزمین انتخاب کرد. با قدرت و عدل خدایان، فرقان را از جهالت رهانیدم و عدل و انصاف را در جای جای این سرزمین گستراندم. من، برای شما و بزرگی این سرزمین کوشیدم. حکومت من، نماد عدل، صلح و توسعه بوده است. من همان داریوش بزرگم، که درهای این امپراتوری با شکوه را به روی شما باز کردم.”


با ما باشید


۵۲۲ سال پیش از میلاد مسیح پیامبر مسیحیان، ۱۱۲۰ سال پیش از محمد پیامبر مسلمانان و تقریبا ۵۰۰۰ سال پس از زرتشت پیامبر بزرگ ایرانیان؛

در هفتمین سال حکومت کوروش کبیر نوزادی به دنیا آمد که سرنوشتش بزرگی، سختی، عدالت و توسعه بود…

همان نوزادی که بیست سال بعد پیشگویان سلطنتی، پیش از آغاز آخرین جنگ کوروش کبیر، نام او را به عنوان شاهنشاه ایران بر زبان آورده بودند…


وقتی که یک نجیب زاده به دنیا میای، از همون سالهای اول، زندگیت عملا با موضوعاتی از قبیل: پیچیدگی های قدرت،‌ مدیریت و حکومت داری آمیخته میشه…

از همان کودکی، با گشت زدن در کاخ ساتراپی محل سکونتشان و مشاهده روش نشست و برخواست اشراف و بزرگان، مذاکرات و همینطور مشاجرات اونها از دور، انگار که داشت با ثبت و ضبط و آنالیز همه اون اتفاقات توی ذهنش، یواش یواش برای مسئولیتهای آینده اش آماده میشد…

آموزش و تربیت داریوش بزرگ، توسط اساتید ارشد سرزمینهای هخامنشی انجام میشد و به دلیل تیزهوشی و اشتیاقش به یادگیری که از خود نشان میداد، از تمام نجیب زادگان هم دوره خودش برجسته تر بود. تحصیلات داریوش شامل علومی مانند: ادبیات، علم اعداد، هنر مملکت داری، دیپلماسی و مهارتهای رهبری بود که همگی درسهای بسیار ارزشمندی برای پادشاه آینده مان بودند… با این حال، داریوش در ابتدا با درک مامل مباحث سیاسی مشکل داشت. اما با کمک اساتیدش، در آخر توانست بر این چالش غلبه کند و به یک سیاستمدار ناب تبدیل شود.


فرهنگ هخامنشی با ارزشهایی مانند عدالت، سخاوت و احترام به فرهنگهای دیگر عجیب بود؛ و داریوش، از همان سنین کودکی، این ارزش ها رو درک کرد و به سرعت تبدیل به بخشی مهم از جهان بینی و هویت او شدند…

جوانان اشراف آن دوران همگی عموما به طرز سختگیرانه ای به منظور نهادینه کردن قدرت فیزیکی، تفکر استراتژیک و ويژگی های رهبری، با آموزش مهارتهای هنر جنگ که به معنای تمرینات فیزیکی مانند: سوارکاری، شکار و مهارتهای استفاده از شمشیر، نیزه و کمان بود؛ و همینطور هنر صلح که به معنای فراگرفتن مهارتهای مدیریتی از قبیل: فن مدیریت، عدالت و قانون بود، برای مسئولیتهای آینده شان آماده می شدند…

هدف و رسم آن دوران این بود که بتوانند رهبرانی توانمدی را پروش دهند که قابلیت دفاع از سرزمین و مدیریت بخشها و استانهای تحت حکومتشان را داشته باشند.

دین ایرانیان پیش از اسلام یعنی آئین زردشتی، نقش مهمی در شکل دادن به جهان بینی و دیدگاه های اخلاقی داریوش داشت؛ همانطور که میدانید، این آئین بر حقیقت، درستی و نظم تأکید دارد؛ دقیقا همان ارزش‌هایی که داریوش بزرگ در دوران سلطنت خود از آن‌ها دفاع می‌کرد. در باور زرتشتیان، برترین خدا - اهورامزدا - از پیروانش کردار نیک، پندار نیک و گفتار نیک طلب میکند - احساسی که در کتیبه‌های داریوش آشکارا بیان می‌کند- جایی که او بارها موفقیت‌های خود را به لطف اهورامزدا نسبت می‌داد.

داریوش بزرگ به عنوان پادشاه از آیین زرتشت حمایت می کرد، اما در امپراتوری وسیع خود همواره نسبت به سایر ادیان با مدارا برخورد می کرد؛ و ایمان و عملش به همین آئین بود که بر سبک رهبری و سیاست های او تأثیر بسیاری گذاشته بود.


داریوش مانند برادران زیادی که داشت (متأسفانه اطلاعات زیادی از اونها در دسترس نیست) فرزند ویشتاسب، ساتراپ یا فرماندار منطقه پرسیس (فارس کنونی) و همسرش روزگون (خورشید وش) بود… 

از مادر داریوش بزرگ اطلاعات زیادی در دسترس نیست؛ اما بر اساس همین اطلاعات کم، رابطه خوب آن دو و آموزه های مادرش در مورد اهمیت و نقش زنان در کاخ ساتراپی و نحوه درست رفتار و احترام با آنها، باعث شد که درک عمیقی از اهمیت نقش زنان در جامعه پیدا کند.

 پدرش ویشتاسب، فرزند آرشام فرزند آریارام که هر دو (پدر و پسر) شاهان منطقه فارس کنونی و از خراج گذاران حاکمان مدیا (منطقه ای در استانهای فعلی آذربایجان، کردستان و قسمتی از کرمانشاه را شامل میشد) بود.

آریارام فرزند چیش پیش حاکم منطقه آنشان (شهری واقع در ایلام باستان - تقریبا شمال شیراز) بود. در گویش شیرازی چیش به معنای چشم و پیش به معنای خمیده بود و احتمالا به این علت که ایشان دچار خطای دید بوده، این نام را بر او گذاشته اند.

و در نهایت،

Teispes یا چیش پیش پدر آریارام و کوروش کبیر، فرزند هخامنش رئیس یکی از قبایلی که احتمالا بین شوش و فارس سکونت داشتند بود.

کسی که بعدها و پس از تاجگذاری، نوه اش کوروش کبیر، به احترام و پاسداشت نام او، سلسه هخامنشیان را پایه گذاری کرد…

*******

سالها میگذشتند و داریوش بزرگ رفته رفته به جوانی تبدیل میشد که علاوه بر فراگرفتن مهارتهای صلح که پیشتر گفتم، تبدیل به جنگاوری متبحر شده بود… جنگاوری که به فنون شمشیر زنی، تیراندازی ( هم بر روی زمین و هم بر پشت اسب) و همینطور هنر استفاده از نیزه (هم بر روی زمین و هم بر پشت اسب) کاملا آگاه بود… دقیقا با نشان دادن همین قابلیتها در دو جنگ کوچک و یک جنگ بزرگ در زمان فرمانداری پدرش، به شهرت و محبوبیت زیادی بین اعضای ارتش رسید.

*******

اما حکایت پادشاهی داریوش بزرگ بعد از تولد بیست سالگی اش شروع به شکل گیری میکند…

*******

جنگ قدرت همیشه ادامه داشته و خواهد داشت…


کوروش کبیر دو فرزند پسر داشت؛ یکی کمبوجیه دوم که اکنون پادشاه بود، و دیگری فرزند پسر کوچکتر او، بردیا که جوانی با هوش و درایت بود و پیوسته محبوب مردم کوچه و خیابان و اهالی دربار بود…


این محبوبیت بردیا زنگ خطری برای کمبوجیه محسوب میشد و از آنجا که باید پیوسته در سفر و سرکشی به نقاط مختلف کشور پهناور ایران میبود، کاملا پنهانی بردیا را به قتل رساند و پس از آن راهی سفر و سرکشی به مصر شد…


اما فقط تعداد کمی میدانستند که بردیا پیشتر به دست برادرش کشته شده. از این میان کسانی که اطلاع داشتند، یکی از مغ های (روحانیون زرتشتی) دربار کمبوجیه به نام پانزیتس (patizeithes) بود و برادری به نام گئومات داشت که بسیار شبیه بردیا بود.

وقتی کمبوجیه به مصر رفت، این دو برادر توطئه ای چیدند تا گئومات در نقش بردیا جلوه کرده و اعلام پادشاهی کند. 


وقتی این خبر به گوش کمبوجیه رسید که در مصر بود و کمی بعد از دریافت خبر عازم راه برگشت به مقر پادشاهی خود شد. 

اما بخت با او بار نبود و در این سفر جان خود را از دست داد. نقل قولی هست که میگوید کمبوجیه در اصل به دست خودش کشته شده؛ به این معنا که او که خود میدانست که پیشتر به صورت مخفیانه برادر خود را از بین برده است و بردیا ی فعلی حتما شخصی دروغین است، با شنیدن خبر اعلام موجودیت بردیای دروغین، بلافاصله به سمت اسب خود میدود و دقیقا زمانی که میخواسته به حالت دویدن بر روی زین اسب خود بپرد، در یک لحظه دسته شمشیرش به زین اسبش گیر میکند و شمشیر از غلاف در می آید و یکی از رگهای اصلی ران پای وی را با برشی عمیق میشکافد و در اصل همین زخم اون رو از پای در میاره…

*******

به این ترتیب بردیای دروغین رسما به مقام شاهی رسید و از قضا به دلیل محبوبیت بردیای حقیقی، خیلی زود جای خود را در میان مردم باز کرد. 


البته این دوران سلطنت برای وی چند ماه بیشتر طول نکشید و خیلی زود دست گئومات رو شد…

یکی از اولین کسانی که به وی شک‌کرد، یکی از اشراف دربار اوتانا (otanes) بود.

شک او به پادشاه جعلی، توسط دخترش که همسر بردیا بود، به یقین تبدیل شد. 

گئومات که به تازگی پادشاه شده بود، روندی را شروع کرده بود که به شدت مشکوک بود…

وی به محض رسیدن به قدرت، سراغی از همسر نمیگرفت و از سوی دیگر دستور قتل و زندانی نمودن تقریبا هر کسی که بردیا و گئومات را میشناخت را صادر میکرد.

اوتانا با تحقیق بیشتر در مورد شاه و اطرافیان وی، متوجه شد که پانزیتس مشاور اصلی آن روزهای پادشاه، برادری به نام گئومات داشته که از قضا بسیار شبیه بردیا بوده و خیلی وقت است که از او خبری نیست! 

با کمی تحقیق بیشتر اوتانا متوجه شد که در گذشته، گوشهای گئومات به جهت تنبیه بریده شده اند.

اوتانا برادر همسر کوروش کبیر و دایی کمبیسوس و بردیا بود و دخترش فیدمیا همسر بردیا بود؛

بنابراین، اوتانا از دخترش خواست که چک‌کند آیا شاه گوش دارد یا گوشهایش بریده شده‌اند؟

و دخترش هم در جواب برای وی نوشت که خیر، گوشی بر قامت شاه تازه به تخت نشسته نیافته! پس شک اتانا به یقین تبدیل شد و این موضوع را با چند شخص معتمد و بانفوذ دیگر، در میان گذاشت. و به این ترتیب شش نفر از اعضای بلند مرتبه دربار بودند که با مدرک از جعلی بودن شاه خبر داشتند اما هیچکدام جرئت اینکه بتوانند اقدامی بکنند، نداشتند…

در آن زمان، داریوش بزرگ یکی از اعضای بلند مرتبه گارد حفاظتی شاه بود و به همراه وی در مصر به سر میبرد… 

دلیل نزدیکی داریوش به شاه در اصل از یک پیشگویی نشأت میگرفت… 

در آخرین جنگ کوروش کبیر که با قبیله هایی از قوم سکاها بود، پیشگویی به او گفت که دوران حکومتش رو به اتمام است و پس از وی شخصی به نام داریوش سلسله او را ادامه و توسعه خواهد داد…

این پیشگویی شک کوروش کبیر را به سمت داریوش فرزند ویشتاسب که از ساتراپهای وی بود و او را در آن جنگ همراهی میکرد، هدایت کرد… 

به این ترتیب، کوروش برای کنترل داریوش جوان که در آن موقع ۲۰ سال داشت، به پدرش دستور داد که به خانه برگردد و خود کوروش کبیر نیز چند روز بعد در همان جنگ از میان رفت… 

پدر داریوش بزرگ هم به دلیل قولی که به کوروش کبیر داده بود، برای کنترل داریوش جوان، ترتیبی اتخاذ کرده بود که او به عنوان یکی از نزدیکان و محافظان اصلی پادشاه، برای محافظت از خود او و حکومتش سوگند یاد کند و همیشه به او وفادار بماند… (به این ترتیب او را کنترل میکرد…)

پس از اینکه کمبوجیه در مصر از بین میرود، ارتش بدون فرمانده میماند و به این دلیل که داریوش از سنین کودکی آداب معاشرت، مردم داری، فن بیان و فنون نظامی را در دربار محلی تحت حکومت پدرش فراگرفته بود؛ خود ارتشیان داریوش را به عنوان فرمانده شان در بازگشت به سرزمین انتخاب کردند… این انتخاب باعث شد که رتبه داریوش به عنوان ژنرال ارتش ارتقا یابد و عزت و احترامی بسیار بیش از گذشته در دربار داشته باشد…


به محض بازگشت وی به مقر پادشاهی، ۶ نفری که از اعضای مورد احترام دربار بودند و از دروغین بودن بردیای شاه با خبر بودند، داریوش را نیز که حالا ژنرال جوان محبوب ارتش بود و در عین حال از اقوام دور کوروش کبیر بود، از این موضوع مطلع کردند…

اعضای این گروه شش نفره از افراد با نفوذ دربار عبارت بودند از :

  • اوتانا
  • گئوبرو
  • ویدارنا
  • مکابیز
  • آرتام
  • وندفرنه

این اخبار شوکه کننده، داریوش بزرگ را بر سر دو راهی بزرگی قرار میداد:

  • از یک طرف به پدرش قول داده بود که به پادشاه و امپراطوری وفادار بماند.
  • از طرفی دیگر، عشقی که به کوروش کبیر داشت و در عین حال نوع مرگ کمبوجیه که حالا مشخص بود که عجله او برای پریدن بر روی اسب و حرکت به سمت پایتخت برای مجازات بردیای دروغین، عزم او را برای خلع پادشاه جعلی، جزم میکرد…

در نهایت، داریوش بزرگ تصمیم نهایی خود را اعلام کرد و همه افراد سوگند خوردند که شاه جعلی را از تخت به پایین بکشند. 


نقشه ساده بود، 

به اتاق شاه بروند و او را بکشند. 

اونها خیالشان راحت بود که محافظان پادشاه، به دلیل رتبه و جایگاهی که داشتند، از عبور و ورود ایشان به استراحتگاه شاه جلوگیری نمیکردند، (که البته درست هم فکر میکردند) بدون کوچکترین مزاحمتی به مقر استراحت شاه راه پیدا کردند. 


اما پیش از ورود به اناق پادشاه به خواجه های حرمسرا که حامل پیامهایی خصوصی برای شاه بودند، برخوردند؛ 

خوشبختانه تعداد بیشتر داریوش و همراهانش باعث غلبه آنها شد و با خنجرهایشان خواجه‌های دربار شاه را از بین بردند. 


داریوش بزرگ و شش همراهش بسیار خوشبخت بودند که هر دو‌ خائن (یعنی شاه جعلی و بردارش) هر دو در اتاق شاه حضور داشتند؛ اما به حالت آماده باش؛ بله، آنها صدای درگیری و فریاد خواجه‌ها را شنیده بودند و شمشیر به دست منتظر ورود مهاجمینی که نمیداستند که هستند، بودند.


توی این حمله، دو نفر از همراهان داریوش (یکی از ناحیه پا و دیگری از ناحیه چشم)  زخمی شدند، اما در نهایت توانستند که هر دو برادر را از بین ببرند. 


پس از آن این گروه، خبر خیانت و از بین بردن آن دو را به مردم دادند. 

در این بین مردمی که از شنیدن این خبر آشفته شده بودند، به سرعت مسلح شدند و بسیاری از مغ های زرتشتی را هلاک کردند. 

هرودوت مینوسه که آن روز بعدها تبدیل به فستیوالی شد به نام روز سلاخی مغ‌های زرتشتی


اما حالا سوال بسیار بززگی به وجود می‌آمد،

چه کسی شاه بعدی سرزمین پهناور پارس میشود؟!


طبیعتا یکی از این ۷ نفر، اما کدامشان؟


اتانس که در اصل اولین کسی بود که ورده از دروغین بودن گوماتا برداشته بود، اعلام کرد که هیچ علاقه ای به شاه شدن ندارد و از این موضوع کناره گیری کرد. 


اما بقیه ۶ نفر، برای رسیدن به مقام شاهی مصمم بودند و طبق توافقی که به نظر همگی منطقی بود، تصمیم گرفتند که مسابقه‌ای ترتیب بدهند و طبق این مسابقه که از محلی خارج از شهر برگزار میشد، هر کسی که نفر اول باشد که پس از سپیده صبح به شهر میرسد، شاه آینده حواهد بود. 


اینجاست که بعضی‌ها اعتقاد دارند، که داریوش بزرگ در مسابقه تقلب کرده؛

این عده اعتقاد دارن که داریوش بزرگ از مهتر اسبش که مردی به نام Oebares بود خواست که برای این مسابقه حقه‌ای رو پیشنهاد بده؛ 


طبق شنیده‌ها ابارس پیشنهاد میده که روز قبل از مسابقه، چند مادیان رو برای سیلمی یا همان اسب نر داریوش ببرن و جناب اسب از هرکدام که خوشش اومد، اجازه بدن شب رو در کنار اون مادیان خو بگیره و روز مسابقه برای هر چه زودتر رسیدن به جفت خودش سریع‌تر خودش رو به شهر برسونه و با اینکار به پادشاه شدن داریوش کمک کنه. 


اما عده‌ای دیگه بر این باور هستن که ابارس راه بیشرمانه تری رو در پیش عرفته و پیش از شروع مسابقه با مالیدن دستش به اندام زنانه مادیان و آغشته شدن دستش به بوی اون مادیان، در طول مسابقه هر وقت که احساس میکرد که اسب داره سرعتش رو از دست میده و خسته میشه، دستش سمت بینی اسب نر میگرفت و به این ترتیب یه دوپینگ روحی برای اسب به وجود میاورد و باعث شد که اسب بیچاره تمام مسیر طولانی مسابقه رو با تمام توان (برای رسیدن به معشوقش) طی کنه…


این حقه جواب داد و در نهایت باعث تا داریوش برنده مسابقه پادشاهی بشه و طبق توافقی که داشتند، هر ۶ نفر دیگه گروه وفاداری کامل خودشون رو به پادشاه داریوش اول - شاه شاهان، اعلام کردند…

*******

مورخین معتقدند که کمتر سلطانی در عالم در بدو سلطنت به اندازه داریوش با آن حجم از مشکلات زیاد و طاقت فرسا مواجه شده است. داریوش بزرگ، حالا با شورش تمام ممالک تابع ایران که به خالی دیدن صحنه، ماجرای بردیای دروغین و سخت گیری های خود او در حال شورش بودند، مواجه بود. اما با هوش و عزم و اراده ای که از خود نشان داد و همینطور کمک یارانش طی ۱۹ نبرد، ۹ پادشاه را که با وی به جنگ برخاستند، سرکوب کرد.

با وجود اعلام وفاداری کامل گروه شش نفره معروف دربار به داریوش، در ابتدا افکار عمومی خیلی هم به داریوش اول روی خوش نشان نداد… خب دلیل بسیار منطقی ای هم برای خودشان داشتند… آن دلیل این بود که بردیای دروغین، پادشاه پیش از شاه کنونی،  تمام مستعمرات را به مدت سه سال از پرداخت خراج معاف کرده بود؛ اما داریوش اول به محض رسیدن به قدرت این فرمان رو لغو کرد و حتی مقدار خراجی رو که باید پرداخت میشد، افزایش داد و با این کار دشمنان زیادی برای خودش تراشید…

*******

هرودوت میگه که دو پادشاه پیشین هخامنشی یعنی کوروش کبیر و کمبوجیه هر دو خراجی که ممالک تحت سلطه ایران به اونها باید پرداخت میکردند رو در قالب هدیه از اونها دریافت میکردند؛ به این معنا که هر فرماندار، مقدار خراجی که خودش مناسب میدید، به عنوان هدیه پرداخت میکرد؛ 

اما داریوش بزرگ به محض به سلطنت رسیدن، برای هر کدام از تمام ۲۰ مستعمره پارس مقدار معینی از خراج را تعیین کرد که میبایست به صورت طلا یا نقره به پادشاهی پارس پرداخت میشد… به این ترتیب بود که مستعمرات پارس و هخامنشیان (دلیل اینکه اسامی پارس و هخامنشیان رو در کنار هم استفاده میکنم این است که مقر فرماندهی هخامنشیان کشور پارس یا همین ایران ما هست و در همه جا، هخامنشیان رو به نام افرادی از سرزمین پارس یا پرشیا به رسمیت میشناختند) 

به هر حال، به این ترتیب بود که مستعمرات پارس و هخامنشیان، کوروش را با نام پدر به این علت که شخصیتی مهربان داشت و پیوسته به فکر نیک روزی مستعمراتش بود؛ کمبوجیه فرزند کوروش را به علت شخصیت خشن و مغرورش با نام ارباب و در نهایت داریوش به این علت که عادت داشت از هر موضوعی سود و منفعتی کسب کنه، با نام پادشاه خسیس صدا میکردند…


در نهایت اکثر خراج گذاران اصلی پادشاهی پرشیا، علیه داریوش بزرگ شورش کردند… 


اما خوشبختانه داریوش بزرگ به این علت که خودش از سرداران جنگی بود و حتی بعد از رسیدن به قدرت ارتباط خوب خودش رو با ارتش و فرماندهان پادشاهی حفظ کرده بود، حمایت کامل ارتش رو با خودش داشت و به همین دلیل تونست در همان دو سال ابتدایی رسیدن به قدرت با تمامی شورشیان رو در رو بشه… (شرح کامل این رویارویی ها در نوشته های بیستون به جزئیات ذکر شده…) همانطور که گفتم، نتیجه این رویارویی ها، ۱۹ نبرد و هلاکت ۹ شاه یاغی بود… 


در این نوشته ها، داریوش بزرگ از نه قلمرو یاد میکند که بر ضد او قیام کردند و تمامی آنها مغلوب شدند… 

این قلمروها عبارت بودند از:

ایلام، به حکومت شخصی یاغی به نام آترین

بابل، به رهبری کسی که خود را بخت النصر و به عنوان پسر نبونید معرفی میکرد

ماد، به رهبری کسی که خود را از اخلاف هوخشتره میدانست

پارت

شوش 

ارمنستان

کردستان

رُخج، سرزمینی در جنوب افغانستان

و

 مرو


همانطور که گفتیم به این علت که داریوش بزرگ و کمبوجیه از اقوام دور بودند (پدر پدربزرگشان یکی بود) در این بین، حتما کسان دیگری بودند که در کنار شورشهایی که پس از تاجگذاری داریوش بزرگ شکل گرفته بود، میتوانستند به علت نزدیکی خونی بیشتر به کوروش کبیر و کمبوجیه اعلام پادشاهی کنند… اما داریوش بزرگ برای حل این موضوع باید چه چاره ای می اندیشید؟

 چاره کار، ازدواج سیاسی بود… داریوش بزرگ شش ازدواج سیاسی داشت و سه تای آنها از همه مهمتر بودند: 

ازدواج با دختر بزرگ کوروش کبیر به نام آتوسا، که همسر شاه پیشین و برادر ناتنی اش یعنی کمبیسوس بود (اما از وی بچه ای نداشت)

و خشایارشاه و سه فرزند پسر دیگر به او هدیه داد… او با نفوذترین همسر داریوش بزرگ بود…

ازدواج با دختر کوچک کوروش کبیر به نام آرتیستون که نور دیده داریوش بزرگ بود و سه فرزند برای اون به دنیا آورد.

و همینطور ازدواج با پارمیس، نوه کوروش کبیر و دختر بردیا که یک فرزند برای او به دنیا آورد.


 این وابستگی های سببی، در هم پیمان ماندن خاندان اشراف و متنفذین با پادشاهی داریوش، عامل مهمی در استحکام قدرت او بود.


*******


از بین آن نه قلمرو شورشی، شکست قلمرو بابل از همه سخت تر بود…


طبق سنگ نگاره های بیستون، مردی به نام نیدان دوبیِل با شورشی که به راه میندازد، فرمانداری بابل رو به دست میگیرد و نام نبوکانزار سوم که به بخت النصر معروف است، پسر نبونید رو برای خود انتخاب میکنه… نبونید آخرین پادشاه بابل جدید تا پیش از فتح بابل به دست کوروش کبیر بود…


داریوش بزرگ فرماندهی این جنگ رو شخصا به عهده گرفت و به همراه ارتش هخامنشی به سمت بابل حرکت کرد… 

اما با رسیدن به بابل، ارتش هخامنشی به ارتشی قوی، عزمی راسخ و استحکامات جدیدی در بابل مواجه شد که مشخص میکرد این نبرد با تمام نبردهای دیگر متفاوت خواهد بود…


هیچ شکی نیست که اگر از خود گذشتگی و نقشه بی نقص Zopyrus  یا زوپیر یکی از فرماندهان ارتش هخامنشی نبود، ارتش ایران حتی با ریسک شکست در این جنگ هم مواجه بود…


بابلی‌ها برای اینکه در مصرف خوراکی‌ها صرفه‌جویی شود، تمام زنان شهر را جمع آوری و خفه کردند. برای هر نفر فقط مادرش و شخص دیگری را که خودش ترجیح می‌داد، برای پختن نان امان دادند. 

با اینکه سپاه داریوش شهر را محاصره کرده بودند ولی پدافند بابلی‌ها شکسته نمی‌شد و دروازه‌های شهر همچنان بسته مانده بود.

این محاصره ۲۰ ماه طول کشید و داریوش هر فن و نقشه ای که از خودش و کوروش کبیر که پیشتر بابل رو فتح کرده بود را امتحان کرد، اما باز هم نقشه ها کارگر نبودند…


تا اینکه زوپیر پسر مکابیز (یکی از اعضای گروه شش نفره)، سردار دلیر سپاه داریوش با بریدن گوش ها و بینی خود، از داریوش خواست به این بهانه که داریوش او را تنبیه کرده است، پروانه و اجازه پناهنده شدن به بابل بدهد، تا از درون بابل سبب واژگونی شهر شود.

داریوش که از دیدن گوش و بینی بریده زوپیر شکه شده بود، صدای زوپیر زوپیر را شنید که میگفت: به این دلیل که می دانسته است که داریوش با برنامه او همفکر و هم نظر نخواهد بود، او را در برابر کار انجام شده قرار داده است. 

در نهایت و با هماهنگی آن دو، زوپیر به شکلی هراسان به بابل پناه برد و بابلی ها با دیدن گوش ها و بینی بریده زوپیر و بدن شلاق خورده او، باور کردند که داریوش او را تنبیه کرده است و به این منظور که، زوپیر بتواند از داریوش انتقام بگیرد سپاهی در اختیار او قرار دادند. زوپیر مطابق نقشه در سه جنگ با سپاه داریوش پیروزی هایی بدست آورد و این پیروزی ها دیگر هیچ گمانی برای بابلی ها نمی‌گذاشت. زوپیر تبدیل به قهرمان بابل شده بود و آنها کاملا بر این باور بودند که او دشمن سرسخت داریوش بزرگ است. 

بعد از این پیروزی‌ها، زوپیر به بابلی‌ها گفت که او برای انتقام گرفتن از داریوش بزرگ، نیاز به ارتش بزرگی دارد و برای تشکیل این ارتش، نیازمند باز کردن دروازه‌های شهر است تا ترفندهایی که برای شکست دادن به داریوش بزرگ در نظر دارد، اجرا شود. بابلی‌ها به او اعتماد کامل داشتند و دروازه‌های شهر را باز کردند. با باز شدن دروازه ها، زوپیر به راحتی ارتش هخامنشی را وارد شهر کرد. این طرح هوشمندانه و در عین حال بسیار جسورانه باعث شد تا بابل بدون مقاومتی زیاد تسخیر شود و داریوش بزرگ بار دیگر قدرت خود را در امپراطوری هخامنشی ثابت کرد. این دومین بار بود که بابل تسخیر شد. داریوش بعد از تسخیر شهر بخاطر اینکه بابلی‌ها بیشتر زنان خود را از بین برده بودند و برای اینکه از نابودی نسل اهالی شهر جلوگیری کند، دستور داد زنانی از طایفهٔ مجاور به آنجا بیاورند. روی هم رفته تقریباً ۵۰ هزار نفر جمع‌آوری شدند.

*******

 در نظر داریوش خواه در گذشته یا آینده خدمت و کار هیچ فرد ایرانی بالاتر از فداکاری زوپیر نبوده‌است. می‌گویند داریوش همواره می‌گفته ‌است که «یک زوپیر بی‌نقص و سالم را بر تصرف چندین شهر بابل ترجیح می‌دادم.» پس از این جنگ، داریوش بزرگ ساتراپی بابل را با معافیت از پرداخت مالیات برای همهٔ عمر به او بخشید و همینطور یکی از خواهران خود را نیز به عقد او در آورد.

*******

پیروزیهای پی در پی و کشور گشایی های داریوش بزرگ، شهرت بسیاری برای او به ارمغان آورد، اما داریوش با بصیرت که از کودکی برای رهبری تربیت شده بود، همینطور در عرصه سیاست هم بسیار خردمندانه عمل میکرد و بر این اساس سیاستهای جدیدی برای بهبود ساختار درونی حکومت وضع کرد… اقداماتی از قبیل به تخت نشاندن فرمانداران جدید بر مستعمرات و نهادینه کردن سیستم مالیات به روز تر برای مستعمرات؛ همینطور، این داریوش بزرگ بود که از سکه به عنوان سیستم استاندارد جدید مالی در سرزمین پهناور پارس و مستعمرات آن پرده برداری کرد… 

سکه های طلا با نام دریک (که عده ای باور دارند برگرفته از نام داریوش به نام داریوشی خوانده میشدند و اما عده ای دیگر باور دارند نام اصلی این سکه ها زریک به معنای زرین بوده است) این سکه ها به قدری خالص بودند که تنها ۳٪ آلیاژ در آنها بکار رفته بود و به همین دلیل به شدت در تمام ایران و مستعمرات گسترده ای که داشت، رواج داشتند… 


در کنار ضرب سکه های طلا، سکه های نقره سیگلوی یا Siglos هم ضرب میشدند و منقش به نشان بز و گوسفند نر بودند.

از میان این سکه ها ضرب سکه های طلا کاملا انحصاری و در اختیار مرکز بود و فرمانداران مستعمرات تنها مجاز به ضرب سکه های نقره بودند… 

ضرب این سکه ها، مشکل تجار و بازرگانانی که مشغول به تجارت با کشورهای دیگر بودند را به شدت آسان میکرد و به دلیل خلوص و شهرت جهانیشان، حتی بین بانکداران بیگانه هم محبوب بودند. این سکه ها به عنوان ارزشمندترین پول آن دوران در تمام سرزمین پهناور ایران یعنی از مصر تا هندوستان که بخش پهناوری از دنیای آن روز را در بر میگرفت، رواج داشتند…


نختستین بخش بندی در تاریخ مملکت پهناور ایران، مربوط به بخش بندی ایران از سوی داریوش بزرگ بود که سیستمی را طراحی کرده بود که در تمام سرزمین پارس و ممالک وابسته آن به منظور نظارت بر کار هر ساتراپ، دو نماینده مستقیم از سوی داریوش بزرگ به آن بخش ارسال میشدند…

یکی مسؤولیت و فرماندهی ارتش محلی را بر عهده داشت…

و دیگری در مورد مسائل مالی و سیاسی به ساتراپ مشاوره میداد و ضمن اطمینان از حسن امانتداری ساتراپ در جمع آوری عادلانه و درست مالیات و ارسال آن به مرکز، از اجرای دستوراتی که از مرکز به آن بخش ارسال میشدند نیز، اطمینان حاصل میکرد.

همچنین حضور این دو نماینده در کنار وظایفی که داشتند، مانعی بود که ساتراپ را در استفاده از قدرت محلی خود برای زورگویی و ایجاد ظلم و ستم بر مردم آن منطقه محدود میکرد.

*******

داریوش بزرگ با بوجود آوردن نظام اخذ مالیات که تا پیش از وی وجود نداشت و معین  کردن مقدار و روش پرداخت مالیات هر بخش، شبکه وسیعی از راهها به نام راه شاهی که ساردیس یا سارت را به شوش متصل میکرد را به منظور تسهیل مسافرت و توسعه امکانات ارتباطی در سراسر سرزمین پهناور پارس افتتاح کرد و گسترش داد؛ در انتها طول جاده شاهی به ۲۴۰۰ کیلومتر میرسید… همینطور در تمام این راهها کاروانسراهای بسیاری افتتاح شدند که امنیت و امکانات آسایشی مورد نیاز مسافران، بازرگانان و مأموران دولتی و نظامی را هم تأمین میکردند… (اما داریوش بزرگ همزمان با وضع و اخذ مالیات از مردم، به طور مداوم با مشورت ساتراپ یا همان فرماندار و دو مأمور مستقیمی که به هر بخش فرستاده بود، شرایط زندگی مردم همه مناطق را هم بررسی میکرد. پلوتارک مورخ یونانی می‌نویسد «داریوش در صدد تحقیق برآمد تا معلوم نماید که مالیات تعیین شده، بر مردم گران است یا نه و چون جواب آمد که گران نیست و مردم می‌توانند بپردازند، باز مالیات‌ها را کم کرد تا تحمیلی بر مردم نشود.»

*******

در زمان داریوش بزرگ راه های بسیاری ساخته شدند که معروفترین آنها جاده ای بود که بابل را به مصر متصل میکرد و از طریق همین راه و کاروانسراهای بین آن بود که داریوش بزرگ به عنوان اولین مؤسس سیستم پست دنیا، سیستم پستی را بوجود آورد که با استفاده از اسب ها و سوارهای کار آزموده و عوض کردن اسب ها در کاروانسراها، نامه ها و بسته های پستی را ظرف فقط ۴۸ ساعت از پایتخت با مصر و یا برعکس، تحویل میدادند…

این یک انقلاب در تحویل مرسولات پستی بود… تصور کنید که محموله از زمانی که توسط پیک دریافت میشد، فقط در زمان تعویض اسب و سوارکار از حرکت می ایستاد…

یعنی همیشه در کاروانسراها، اسب و سوار تازه نفس، منتظر رسیدن همکارانشان بودند تا به محض تحویل نامه، به سرعت به سمت مقصد حرکت خود را آغاز کنند!!!

هرودوت تاریخ نگار بزرگ، در مدح و ستایش این سیستم پستی مینویسد، در دنیا هیچ چیزی سریعتر از پیک های پارسی را نمیتوانید پیدا کنید… هیچ چیز مانع آنها نیست… نه برف، نه باران، نه گرما و نه تاریکی شب… آنها تنها در یک صورت از حرکت سریع خود باز می ایستند؛ وقتی مأموریت خود را به پایان رسانده باشند… 


بله، بیش از دو هزار سال بعد، این سیستم بی نقص، چراغ راهی بود برای بزرگترین سیستم پستی فعلی جهان، که شرکت پست آمریکا نام دارد…

*******

داریوش بزرگ یک زرتشتی معتقد بود و اهورا مزدا را به عنوان منشأ خیر میپرستید؛ اما او نیز مانند تمام پادشاهان دیگر هخامنشی، بسیار دموکرات بود و به هیچ عنوان باورهای مذهبی خود را به دیگران و خصوصا مستعمرات ایران، تحمیل نکرد.

داریوش در سنگ‌نوشته بیستون از بازسازی نیایشگاه‌هایی که گئومات مغ ویران کرده بود، سخن می‌گوید. همچنین برای دلجویی از مصری‌ها که در زمان کمبوجیه نیایشگاه‌هایشان ویران شده بود، به معابد آنها میرفت، ادای احترام میکرد. نیایشگاه تازه‌ای برای آمون (خدای مصریان) ساخت که خرابه‌های آن، هنوز از هنر مملکت‌داری داریوش حکایت می‌کنند. در اوج قدرت، کاهن بزرگ مصر را که به شوش تبعید شده بود، با احترام بسیار به مصر بازگرداند. با این کارها بود که رفته رفته، مصری‌ها فرعون جدیدشون را باور کردند و او را یکی از قانون‌گذاران بزرگ خود میدانستند.

*******

یکی دیگه از القاب داریوش بزرگ، پادشاه معمار هست؛ این لقب به علت پیگیری و توانمندی او در زمینه احداث و ساخت بناهای بسیاری در طول دوران عمرش بوده… بناهای بسیار عظیمی از جمله:


ساخت مجموعه کاخهایی به فاصله ۶۱ کیلومتری از شهر شیراز که در اصل محل ملاقات سران کشورهای تابعه، برگزاری جشنهای ملی، دفاتر مدیران ارشد دولتی و محل مشورت آنها بود… مجموعه کاخهایی باشکوه به نام - پارسه یا پرسپولیس - (که به اشتباه تخت جمشید خوانده میشه) و تقریبا ۲۰۰ سال بعد به دست اسکندر مقدونی به آتش کشیده شدند…

درون محوطه کاخ اصلی محوطه ای بود که به عنوان آپادانا شناخته میشد؛

این قسمت در اصل، محل دیدارهای داریوش با مهمانان محترمش از سراسر ایران و جهان بود که برای اهدای خراج سالیانه و هدایای تقدیمی به اونجا میرفتند.

با وجود اینکه اصلا بهش رسیدگی نمیشه، حتی خرابه های باقیمانده از این ساختمانها هنوز هم با شکوه هستند و کل مجموعه در سال ۱۹۷۹ میلادی از سوی سازمان یونسکو به عنوان میراث جهانی شناخته شد…

*******

همینطور داریوش با ساختن کاخی بسیار مجلل در شهر Susa یا همین شهر شوش کنونی که چند هزار سال پیش از تولد داریوش بزرگ به وجود آمده بود، رنگ و لعاب خاصی به آن شهر داد و با در نظر گرفتن این شهر به عنوان آلترناتیو جایگزین محل اقامتش (غیر از پرسپولیس)، دوباره شکوه و رونق خاصی به این شهر بخشید.


پروژه عمرانی بسیار مهم دیگر داریوش بزرگ در شمال مصر انجام شد… 

با رسیدن این خبر که بازرگانانی که بین هند، ایران و لیدیا، بابل، مصر و اروپا تجارت میکردند، به علت دور بودن مقصد و عدم دسترسی آسان به اروپا، میبایست برای ارسال کالاهای خود، پول بسیار بیشتری رو خرج میکردند و این موضوع علاوه بر پرریسک بودن  و زمان طولانی حمل و نقل، هزینه ی بسیاری هم داشت…

تا اینکه با دستور داریوش بزرگ، کانال کوچکی که سالیان دور پیشین، شرقی ترین بخش رودخانه نیل را به دریای مدیترانه متصل میکرد اما زمانی بسیار طولانی بود که از بین رفته بود بازسازی، تعریض و راه اندازی شد… کانالی که امروز به کانال سوئز معروف است و شاهراه حیاتی تجارت دنیا لقب گرفته… بله، این شاهکار هم یادگار داریوش بزرگ است…

*******

بعد از نظم و نظام دادن به اوضاع مملکت پهناور پارس، داریوش بزرگ باید به موضوعات مهم تری از جمله کشور گشایی و افزودن مساحت کشور تحت فرمانرواییش رسیدگی میکرد… موضوعی که نام داریوش بزرگ رو در تاریخ برای همیشه ثبت کرد… کشور گشایی و افزودن به ممالک تحت سلطه کشورش و سلسله هخامنشیان…


اولین لشکر کشی داریوش بزرگ در سال ۵۱۸ پیش از میلاد مسیح انجام شد و در اصل پیگیری و اتمام کاری بود که پیشتر توسط کوروش کبیر شروع شده بود که توانسته بود قسمتهایی از رودخانه سند فعلی و قبایل حاشیه نشین آن رو به ایران اضافه کنه… 


هدف داریوش بزرگ تسخیر تمام بخشهای جنوب شرقی کابل، تمام سرزمین پاکستان فعلی و بخشهایی از کشور هندوستان فعلی بود که با این کار در اصل کنترل کامل رودخانه سند رو به دست بیاورد.

بعد از تصرف و کنترل این مناطق، داریوش بزرگ در تلاشی دوباره، مرزهای کشورمون رو دوباره گسترش داد و ایالت فعلی پنجاب هند رو هم به ایران اضافه کرد… این پیروزی ها در هند، سالیانه طلای زیادی به سمت ایران روانه میکرد…

*******

هدف بعدی داریوش بزرگ، ((Scythians یا همان ساکاها، دشمنان اصلی کوروش کبیر بودند… 

ساکاها در اصل ایرانیان چادرنشین و چابک سواری بودند که طی قرنهای ۹ و ۸ و ۷ پیش از میلاد از ایران به سمت مناطق آسیای مرکزی، جنوب سیبری و بخشهایی از اوکراین فعلی کوچ کرده بودند… 

اونها آرِس، خدا جنگ رو میپرستیدند…

نشان و سمبلشان پلنگ که مظهر قدرت و نیرومندی هست بود و انسانهایی بسیار تومند بودند… به طوریکه کوتاهترینشون ۱۸۰ سانتیمتر قد داشت و اکثرا قدی بین ۱۹۰ سانتیمتر تا ۲ متر داشتند…

یکی از نقل قولها در مورد مرگ کوروش کبیر این هست که ملکه ساکاها، تومیرس، پس از دستگیری پسرش توسط ارتش ایران و خودکشی پسرش، کوروش کبیر رو مسئول مرگ پسرش میدونسته و بنابراین هخامنشیان رو به دومین جنگ دعوت میکنه و در این جنگ کوروش کبیر از بین میره…

اما این جنگ، جنگی منطقی نبود…

کسانی که بی ریشه هستند و خانه براشون مفهومی ندارد، بنابراین عرقی هم نسبت به زمینهایی که در آن سکونت دارند نخواهند داشت؛

به منظور گرفتن انتقام کوروش کبیر، با لشکرکشی داریوش بزرگ به سمت مناطقی از دریای سیاه و گذر از تنگه های بسفر و داردانل، در اصل بازی قایم موشکی بین لشکر ایران و ساکاها بوجود اومد. ساکاها پیوسته در حال فرار بودند و هیچگاه با سپاه ایران روبرو نمیشدند…

ساکاها به زمینهای محل اقامتشون عرقی نداشتند و تنها موضوعی که بسیار براشون مهم بود، گورستانهایی بودند که اجدادشون در آنها دفن بودند… پس اگه ارتش ایران به اون گورستانها دست پیدا میکرد، حتما جنگی در میگرفت… همین استراتژی را اجرا کردند؛اما باز هم اتفاقی نیافتاد… مثل اینکه صرفه ی ساکاها به این بود که به گورهای اجدادشون هم خیلی احترام نگذارند و ثمره این لشکرکشی بزرگ داریوش جز چند پیروزی کوچک چیز دیگری نبود…

این قایم باشک بازیها در عین اینکه خیلی برای ارتش ایران، ارمغانی نداشت، اما ضربه های سختی به متحدان ساکاها و همینطور پرستیژ و وجهه آنها زد… البته یک دستاورد بزرگ داشت؛ در این تعقیب و گریز مراکز تجارت گندم و چوب یونانیان،تحت نظارت  ایران در آمد…

*******

بعد از بازگشت از اروپا، داریوش به مدت تقریبا ۱۳ سال، بیشتر زمانش رو صرف پروژه های ساخت و ساز و عمرانش کشور کرد و اگه گاه به گاه حمله ای هم به مرزهای کشور انجام میشد، ژنرالهای ارتش، خودشان میتوانستند از پس این حملات بر بیان…


تا اینکه در سال ۴۹۹ پیش از میلاد، یونانی هایی که در فلات آناتولی (ترکیه امروزی) زندگی میکردند و به علت اینکه هخامنشیان با شکست رومی ها اونها رو از روم جدا کرده و چندین سال بود که تحت سلطه ایران زندگی میکردند، به رهبری Aristagoras حاکم ظالم شهر میلِتوس، شورش کردند… شهر میلتوس تا پیش از فتح شدن به دست ایرانیان، یکی از ثروتمندترین شهرهای یونان باستان بود…


در سال ۴۹۹ پیش از میلاد، آریستاگوراس تلاش کرد که جزیره ناکسوس (Naxos) به تسخیر در بیاره اما شکست بسیار سختی خورد… این موضوع باعث تا جایگاهش به شدت بین مردم میلتوس کاهش پیدا کنه… باید حتما حتما چاره ای میاندیشید… پس همونطور که کوین اسپیسی توی سریال House of Cards گفت، وقتی کاملا تحت فشاری و هیچ راه فراری نداری، برای اینکه تمرکز مردم رو از روی خودت برداری، یه جنگ، یه بحران بزرگ درست کن… 

پس آریستاگوراس هم تنها راه حل خروجش از بحران رو، در تشویق مردم میلتوس و بقیه شهرهای بزرگ دور و بر یونان به شورش علیه ایران دید… 

*******

به همین دلیل هستش که خیلی ها به این موضوع معتقدند که مناطق تحت حکومت یک کشور باید حتما زیر نظر حکومت مرکزی اداره بشن، تا عده ای سودجو و منفعت طلب، با زیاده خواهی های شخصی شون تصمیم نگیرن که که با بازی با افکار عمومی، سرنوشت اونها رو سر هیچ و پوچ به بازی بگیرن… (این موضوع رو الان به طور کامل توضیح میدم) 


بعد از تصمیم حمله به ایران، آریستاگوراس تو سال ۴۹۹ پیش از میلاد، با همکاری شهرهای دور و برش لشکر نسبتا خوبی جمع کرده بود، اما به نظرش هنوز قدرت کافی برای شکست ارتش ایران رو نداشت… 

پس به دیدار شاه Cleomenes 1 شاه اسپارتا رفت و بهش پیشنهاد اتحاد داد؛ اما شاه اسپارتا، به علت اینکه خودش سپاهش رو برای موضوع مهم تری نیاز داشت، دعوت اون رو رد کرد…

بعد از اون، آریستاگوراس به آتن رفت و از دولت آتن تقاضای کمک کرد؛ این بار موفق شد که نظر مثبت حاکم شهر آتن رو برای اتحاد علیه ایران جلب کنه. بعد از آتن، شهر Eretria یونان هم به این اتحاد پیوست…


دیگه شده بود سال ۴۹۸ پیش از میلاد؛ همه چیز برای شورش و حمله به ایران مناسب به نظر میرسید. شروع این حملات با حمله به شهر ساردیس یا سارت (که تقریبا میشه استان Mugla مولا در ترکیهامروزی) یکی از مهم ترین شهرهای سرزمین لیدیا که تقریبا تمام نیمه غربی ترکیه امروزی هست. تمام شهرهای مهم ترکیه مثل، استانبول، ازمیر، بورسا، دنیزلی، مارماریس، کوش آداسی، بودروم، آنتالیا و آلانیا و… توی همین منطقه لیدیا بودند…


بله، یونانی ها به سرکردگی آتنی ها، به عنوان اولین حمله، به سارت رفتن و تمام شهر رو به آتش کشیدند… 

وقتی این خبر به داریوش بزرگ رسید، سوگند خورد که انتقام سختی ازشون بگیره و به خدمتکار اعظمش سپرد، که هر شب پیش از صرف شام، این جمله رو سه بار بهش یادآوری کنه:


ای پادشاه، آتنی ها را از یاد نبر…


بعد از حمله به سارت، آتنی ها به شهر Ephesus حمله کردند؛ اما در اونجا با ارتش ایران مواجه شدند. اما اینبار ارتش ایران آماده بود و شکست سختی به اونها تحمیل کرد…

آتنی ها که علیرغم وعده های آریستاگوراس مبنی بر اینکه ایران ارتش ضعیفی داره، با قدرت ایران مواجه شدند به شهرهای خودشون برگشتند و از ادامه جنگ صرف نظر کردند… 

اوضاع دیگه برای آریستاگوراس حسابی وخیم بود… تصمیم گرفت به میلتوس برگرده، سپاهی کوچک جمع کنه و برای تصرف شهر Thrace رهسپار سفر شد… اما در اون جنگ از نیروی نظامی شهر شکست سختی خورد و جان خودش رو از دست داد…


اما با وجود عقب نشینی آتنی ها، یونانی طی چند سال بعدی مدام شورش میکردند، تقریبا ۶ سال طول کشید که ارتش ایران تونست دوباره، نظم کامل در سراسر لیدیا بوجود بیاره…


بعد از بوجود آوردن نظم کامل، داریوش بزرگ که قولش نسبت به آتن رو از یاد نبرده بود، از دامادش مردونیه خواست که ارتش دوباره قدرت گرفته خودش رو به سمت یونان رهبری کنه و اونها را شکست بده… در سال ۴۹۲ مردونیه به همراه لشگر بزرگی به سمت یونان حمله کرد و مناطق مهمی مثل مقدونیه و قسمتهای بزرگی از یونان تصرف کنه… اما سرانجام در سال ۴۹۰ پیش از میلاد بود که در جنگ ماراتن ارتش ایران از یونان شکست خورد و همانطور که میدونید سربازی به نام Pheidippides تمام مسیر 42 کیلومتر و ۱۹۵ متری میدان جنگ تا آتن رو دوید تا خبر پیروزی رو به سران آتن بده و بعد از رساندن خبر، جان خودش رو از دست داد.

داستان شکست جنگ ماراتن هم به این شکل بود…

 ارتش ایران که از مرزهای ورودی ایران، فقط طی ۵ روز توانسته بود خود را به زمین ماراتن که نزدیک به آتن بود برساند… همانجا با ارتش آتن مواجه میشود…

از آنجایی که آتنی ها در این رویارویی حاضر به جنگ نشدند، داتیس و وندرفنه تصمیم گرفتند صبح زود روز بعد، آنجا را ترک کنند. اما وقتی که وقتی سوار کشتی هایشان شدند، آتنی ها حمله کردند و خسارات سنگینی به سپاهیان پارسی وارد کردند.

دقیقا بعد از شکست و عقب نشینی، سپاه ایران به کشتی ها برگشت و با حرکت کشتی ها، یکی از بنادر مهم نزدیک آتن رو به تصرف خودشان در آورد.

*******

بعد از چهار سال، زمانی که داریوش بزرگ، ارتش قوی تری رو برای شکست آتنی ها آماده میکرد، اینبار نوبت مصری ها بود که شورش کنند…

بعد از شکست مصری ها، در حالی که داریوش بزرگ و مشاورانش مشغول انجام تدارکات نهایی برای حمله به اتن بودند، دیگه این دنیا فرصت دوباره ای برای جنگ با آتنی ها به داریوش نداد و سرانجام در سال ۴۸۶ پیش از میلاد، بعد از یک دوره یک ماهه بیماری، داریوش بزرگ، جان به جان آفرین تسلیم کرد…

*******

مقبرهٔ او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم واقع در روستای امیدیه در مرودشت فارس، نزدیک شیراز است. مقربه ای که سالها پیش از مرگ، به سلیقه و دستور خودش آماده شده بود تا پس از مرگ، اون رو در آغوش بگیرد.

همچنان که مغ های زرتشتی بر اساس تعالیم دین زرتشت، مشغول شستشو و آماده کردن بدن داریوش بزرگ برای مراسم تدفین بودند، تمام ساتراپها و حاکمان از سراسر ۲۵ کشور تحت پادشاهی ایران (سرزمینی که شامل بیش از ۴۴٪ دنیا شناخته شده آن زمان بود و بیش از ۵.۵ میلیون کیلومتر مربع مساحت داشت) به پرسپولیس آمدند و مراسم باشکوه به خاک سپاری داریوش بزرگ، پس از آخرین سواری او که مراسمی بسیار با شکوه برای بدرقه جسدش، با حضور صدها هزار نفر از مردم کشور و تمام بزرگان ارتش و حکومت برگزار به طول تقریبا ۱۳ کیلومتر انجام شد و کوه رحمت، برای همیشه داریوش بزرگ رو در آغوش گرفت.

داریوش بزرگ، به فرزند و جانشینش خشایارشاه وصیت کرد که پس از مرگ آرامگاهش رو مهر و موم نکنند… به این دلیل که بازدید تابوت سنگی پادشاهی بزرگ، به فرزند و پادشاه بعد از خودش، یادآور میشد که هیچ چیز در این دنیا همیشگی نیست و این امر باعث میشد تا گرفتار غرور نشه و به مردم و مهینش ظلم و ستم روا نداره…

در آخر، خشایارشاه نیز طبق وصیت پدر، در آخرین روزهای زندگی خودش دستور داد، تا مقبره داریوش بزرگ بوسیله تشریفات و سنگی بزرگی، برای همیشه مهر و موم بشه… 

 آخرین آرزوی داریوش بزرگ (شاه شاهان - قدرتمندترین پادشاه که تاریخ به خود دیده)، جمله معروفی است که بر کتیبهٔ مزار او حک شده‌است.

اهورامزدا این کشور را از لشکر دشمن، از خشکسالی و از دروغ پاس دارد.…

با تأمل در زندگی و میراث باشکوه داریوش بزرگ، بسیار مهمه که به خاطر داشته باشیم که حتی در چالشی ترین دورانها هم، ما مردم با افتخار ایران، تاریخی داریم که سراسر استقامت، پشتکار و پیروزی است. 


ما وارثان تمدن بزرگی هستیم که زمانی تحت فرمانروایی داریوش بزرگ شکوفا شد؛ تمدنی که از آزمون زمان و ناملایمات سربلند بیرون آمده است.


این تاریخ، تاریخ مشترک ما، تاریخی سرشار از مقاومت، نبوغ و غنای فرهنگی است. در سراسر تاریخ، ما با موانع بی‌شماری مواجه بوده‌ایم، اما در مقابل، همیشه قوی‌تر و متحدتر شده‌ایم. امروز که با چالش های قدیمی و جدید روبرو هستیم، بیایید ریشه های خود را به یاد بیاوریم. به یاد داشته باشیم که ما مردمی با قدرت، دانا و سرسخت هستیم.

***

داریوش بزرگ زمانی یک امپراتوری تکه تکه شده را تحت پرچم عدالت، صلح و پیشرفت متحد کرد. او جاده‌ها را ساخت، زیرساخت‌ها را توسعه داد، به تنوع فرهنگی احترام گذاشت و با حکومت خردمندانه و عادلانه‌اش، رفاه هموطنانش را تضمین کرد. او به ما نشان داد وقتی وحدت و احترام متقابل را در اولویت قرار دهیم، هر چیزی ممکن است.

امروز باید به گذشته خود احترام بگذاریم و برای تجسم این ارزش ها تلاش کنیم. ما باید به یاد داشته باشیم که قدرت ما در وحدت، تنوع و میراث مشترک ما نهفته است. ما باید برای ایران بهتر تلاش کنیم، ایرانی که تاریخ، فرهنگ و مردمش را گرامی می دارد.

******

همانطور که داریوش بزرگ میراثی از خود بر جای گذاشت که ما امروز به آن افتخار می کنیم، میراثی از خود بجا بگذاریم که نسل های آینده ایران به آن افتخار کنند. بیایید اتحادمان را تقویت کنیم، تفاهممان را ارتقا دهیم و دوباره برای پیشرفت و بزرگی کشورمان تلاش کنیم. بیایید همزمان که تلاش میکنیم، روح داریوش بزرگ، روحیه پایداری و اتحاد را به حال و آینده خود بدمیم.


یادمان باشد که ما (همه ما با هم) ایران هستیم. ما نگهبانان یک میراث غنی و پر جنب و جوش هستیم، میراثی که هزاران سال دوام آورده است. و این وظیفه ما است که اطمینان حاصل کنیم که این میراث باشکوه، گرامی داشته شده و پیشرفت داده می شود. همانطور که به زندگی خود ادامه می دهیم، روح داریوش بزرگ را در قلب خود زنده نگه داریم که به ما یادآوری کند که چه کسی هستیم، چه چیزی به دست آورده ایم و چه چیزی می توانیم آرزو کنیم.


به یاد داشته باشید، گذشته فقط یک داستان نیست، بلکه چراغ راهی است که مسیر ما را روشن می کند. بگذارید درس های تاریخمان، ما را به آینده ای روشن تر برای همه ایرانیان هدایت کند.

برای همدیگه، برای ایران!