Radio Cafe Podcast - پادکست راديو کافه

... چیزهای کوچیک و مهمی که، فراموششون میکنیم

November 08, 2021 Pouria Abdipour Episode 6
Radio Cafe Podcast - پادکست راديو کافه
... چیزهای کوچیک و مهمی که، فراموششون میکنیم
Show Notes Transcript

همیشه تفاوت تو جزئیاته …

ماها چقدر به جزئیات زندگیمون توجه میکنیم؟

چقدر حواسمون به خودمون هست؟

مگه میشه بدون اینکه حواسمون به خودمون باشه، حالمون خوب باشه …

مگه امکان داره بدون اینکه حالمون خوب باشه، پیشرفت کنیم؟!


تو این اپیزود، میخوایم راجع به چیزهای کوچیک اما مهمی صحبت کنیم که تو گیر و دار زندگی و لا به لای روابط حرفه ای، احساسی و خانوادگی مون، اونها رو جا گذاشتیم و فراموششون کردیم…

اثر:
پوریا عبدی پور

سلام، من پوریا عبدی پور هستم …

تو این اپیزود میخوایم راجع به چیزهای کوچیک اما مهمی صحبت کنیم، که معمولاً توی سفر زندگی فراموششون میکنیم … نکاتی که رعایت کردنشون، توی افزایش کیفیتمون و مهمتر از اون، توی حال خوبمون خیلی مؤثره…


همیشه تفاوت تو جزئیاته …

همه کفشها برای هدف اصلی شون که پوشیده شدنه تولید میشن و همه شون هم یه کار رو انجام میدن، محافظت از پاهای بلوری و زیبای ما …

اما اون کفشی که توی تولیدش به جزئیات بیشتری دقت میشه، از گروه کفشهای عادی جدا میشه و میره که به گروه کفشهای لوکس بپیونده …

ما آدمها هم تو زندگی همینطوریم؛ اونهایی که توی زندگیشون به جزئیات بیشتری دقت میکنن، آدمهای با کیفیت تری از خودشون میسازن… 

ماها چقدر به جزئیات زندگیمون توجه میکنیم؟

چقدر حواسمون به خودمون هست؟

مگه میشه بدون اینکه حواسمون به خودمون باشه، حالمون خوب باشه …

مگه امکان داره بدون اینکه حالمون خوب باشه، پیشرفت کنیم؟!


بله، تو این اپیزود، میخوایم راجع به چیزهای کوچیک اما مهمی صحبت کنیم که تو گیر و دار زندگی و لا به لای روابط حرفه ای، احساسی و خانوادگی مون، اونها رو جا گذاشتیم و فراموششون کردیم…

با ما باشید …


۱. یادمون میره، با خودمون کاملاً صادق باشیم 

همه زندگی بهمون یاد دادن که باور داشته باشیم، دروغ گویی، حیله گری، ریاکاری و مخفی کاری تو معاشرتهامون با بقیه کار بدیه … دروغ نگیا … کلاه کسی رو بر نداریا … هیچوقت چیزی رو از پدر و مادر و همسرت مخفی نکنیا … و هزااار تا آموزش مفید، اما ناقص دیگه …

انگار اصلاً حواسشون نبوده، باید بهمون یاد میدادن، که عزیزم خودتو دوست داشته باشیا …

حواست به خودت باشه هاااا … تو خیلی مهمیاااا … اگه خودت رو دوست نداشته باشی، نمیتونی با خودت و کارهای خوب و بدت و خوشی ها و سختی های زندگیت کنار بیای ااا… اگه با خودت صادق نباشی و دائم خودت رو توجیه کنی، وسط راه زندگی گم میشیاااا … اینجوری دیگه واقعاً هیچوقت حالت خوب نیستاااا … حال خودت خوب نباشه، حال کسی رو هم نمیتونی خوب کنیاااا… 

بله، ما باید اینقدر شجاع باشیم، که بتونیم با خودمون صادق باشیم …

یه موقعهایی تنها حقیقتی که باعث تغییر میشه، اونیه که جلوی آینه به خودمون میگیم …


بعضی موقعها، اون حقیقت تنها چیزیه که باعث میشه رها بشیم … 

تا حالا چن د بار خودت رو با حقیقتی که لازمه، روبرو کردی؟


  • قبل اینکه بری دانشگاه، با خودت صادق بودی که آیا این رشته واقعاً اونیه که میخوایش؟ واقعاً اونیه که دوسش داری؟
  • قبل از ازدواج، جلوی آینه وایسادی و با خودت سنگهات رو واکندی که آیا صلاحیت ازدواج رو داری؟ آماده ای براش؟ یا هنوز کار داری؟
  • قبل بچه دار شدن، اونقدر جرأت داشتی که چک کنی با خودت آیا حاضری مسؤولیت یه خانواده رو بپذیری؟ از پسش بر میای؟
  • یه خرده راجع بهش فکر کنیم، عرقمون در میاد …

لطفاً قبل و بعد از هر کاری، وقتی داریم بهش فکر میکنیم، با خودمون صادق باشیم … سلامت روانیمون بهش وابسته ست …


۲. از سکوت لذت ببریم 

مطمئنم که همه موافقید که همه مون خیلی شلوغیم و علاوه بر وظایف و کارهای که باید انجام بدیم، دائماً از طریق خونواده، دوستان، اجتماع و شبکه های اجتماعی و رادیو تلویزیون در حال بمباران شدنیم …

همه این شلوغیها و شبکه های اجتماعی و رادیو و تلویزیون خیلی فوق العاده ن …

اما لطفا این وسط خودمون یادمون نره … ما لازم داریم که هر از چند گاهی یه گوشه ساکت پیدا کنیم و با خودمون خلوت کنیم … با خودمون …

دوباره خودمون رو شارژ کنیم … یه نگاه به خودمون و زندگیمون بکنیم … یه معاینه بکنیم خودمونو

همه ی اینکارها فقط تو سکون شدنیه … ضروریه که برای شارژ کردن خودمون، یه گوشه خلوت و ساکت پیدا کنیم و یه موقعهایی فقط و فقط مال خودمون باشیم … اگه نه، دلمون واسه خودمون تنگ میشه … 


۳. یه وقتهایی یادمون میره که تو لحظه زندگی کنیم 

گذشته در گذشته؛ از آن بیاموز … فردا هنوز نیامده، پس برای آن آماده شو …

اه اه … کلییییشه …

آقا، شمال میخوای بری، اون ویلا سر جاش هست، اون کباب ترش و میرزا قاسمی و مخلفات هم، هر موقع برسی، هست … 

بریم شمال؟ 

بریم… 

 What the Shock?!


تو زندگیهامونم همینطور انقلابی عمل مکنیم …

همه مون درس میخونیم؛ کار میکنیم؛ تلاش میکنیم، که آخر به اونجایی که میخوایم برسیم …

واقعاً هیچ گارانتی ای نیست، که تو مسیر زندگی به اونجایی که میخوایم برسیم …

ممکنه ماشین پنچر شه… ممکنه یکی بیاد بزنه به گلگیر ماشین … ممکنه به قول آقای صداقت،‌بربرینگ ۶۰۰۰ لازم شیم …

اما دیگه لطفاً خودمون یه جوری برونیم که چپ نکنیم …

جاده ی زندگیت خاکیه و نمیتونی الان تند بری، موزیک رو عوض کن و با همسفرات گپ بزن و آروم تر برو تا این جاده هم تموم شه …

جاده خوب شد؟ حالا گاز بده و از رانندگی و جاده و منظره هاش لذت ببر …

خیلی تخت گاز نریم … هم منظره های زندگی رو از دست میدیم … هم استهلاکمون بالا میره …

هم ممکنه آقایی پلیس جلومونو بگیره …


بریم شمال؟ 

بریم…


۴. رفقا، چرا یادمون رفته شنونده های خوبی باشیم؟

چرا یادمون رفته، برای یه معاشرت درست اول باید همدیگرو درست بشنویم و بفهمیم؟

چند بار تا حالا برات پیش اومده که داری برای یکی حرف میزنی، اخر صحبت میبینی طرف هر چی دلش خواسته شنیده؛ یه Selection شخصی از حرفهامون برای خودش درست کرده و الان داره حکممون رو تو ذهنش امضا میکنه؟ واقعاً تو اون لحظه نمیخواین طرف رو تام و جری کنین؟


چند بار تا حالا براتون پیش اومده وقتی که دارین با طرف حرف میزنین، قشنگ معلومه چشمهاش داره میدوئه و جمله هاش رو داره مرتب میکنه تا به محض اینکه حرفمون تموم شد، شروع کنه حرفهای خودش رو بزنه؟


اون طرف خودمون هم هستیماااا … خودمون هم یه موقعهایی یادمون میره شنونده ی خوبی باشیم…


لطفاً وقتی دیگران صحبت میکنن، در حالیکه داریم جمله های بعدیمون رو آماده میکنیم، فقط به حرکت دهن آدمها نگاه نکنیم… واقعاً بشنویمشون … 

لطفاً، وقتی بقیه صحبت میکنن، طرز استفاده ی کلمات (هر کلمه، معنای خاص خودش رو داره) لحن صحبت و چشمهاشون رو مطالعه کنیم، و نسبت به همدیگه و حرفهایی که میزنیم و میشنویم، احترامی رو که شایسته ش هستیم رو بذاریم …


۵. یادمون میره که همیشه باید در حال یاد گرفتن باشیم

یه کلیشه دیگه: میانگین کتابخوانی در ایران خیلی پایینه …

آفرین شما متوجه شدی …

خب اخوی، شما که از سر دلسوزی نقد میفرمایید، لطفاً یه پیشنهاد یا راهکار هم بدین دیگه!

یا صرفا صلاح میدونین کتابخوندن خودتون رو بزنین تو سر ما؟!


دوستان، بی تعارف ما فعلاً مثل آدمهای کشورهای جهان اول عادت نداریم، همیشه یه کتاب همراهمون باشه و حداقل نیم ساعت یا یک ساعت در روز کتاب بخونیم… 


ما خیلی مواقع، فرصت یادگرفتن اون چیزهایی که میخوایم یاد بگیریم رو نداریم … وقت نداریم … وقت نمیشه … وقت کم میاریم …


اما، همچنان که داریم کار و زندگیمون رو میکنیم، محیط اطرافمون رو که میتونیم مطالعه کنیم!


رفتیم موبایل بخریم، حداقل میتونیم رفتار فروشنده و مشتری های دیگه رو مطالعه کنیم و ازشون یاد بگیریم که …

رفتیم رستوران یا کافی شاپ، میبینیم یه زوج رفتار درستی با هم دارن!

رابطه ی اونها رو که میتونیم مطالعه کنیم و ازشون یاد بگیریم؛ نمیتونیم؟

داریم فیلم یا سریال میبینیم، خودمون رو جای شخصیتهای داستان بذاریم و سعی کنیم یه چیزی یاد بگیریم …

کتاب وسیله ی بسیار خوبی برای یادگیریه، اما لازم نیست برای یاد گرفتن حتماً کتاب خوند.

یه محیط بسیار بزرگ، واقعی و هیجان انگیز هم به اسم جامعه وجود داره که تو هر ساعت، یه دنیا چیز جدید میتونیم از خودش و آدمهاش یاد بگیریم …


۶. نیمه پر لیوان رو ببینیم

تازه رسیده خونه و مادرت، همسرت، یا هر کسی که قبل از شما خونه بوده، محبت میکنه و یه لیوان شربت برات ریخته که نوش جان کنی و خستگیت در بره … 

میبینی لیوان کامل پر نیست و شروع میکنی به غر زدن که اه … چرا بازم این لیوان خالیه؟!!!


صادقانه یه چیزی رو بگم؟

تشنه ت نیست !!!

تشنه باشیی، همه ش رو میخوری؛ یه تشکر جانانه هم میکنی …



همونقدری که هست هم اگه به موقع نخوری، گرم میشه و دیگه لذت اولش رو نداره…

اون آدم محبتش رو نشون داده که اون نوشیدنی رو برات ریخته… وقتی غر میزنی، هم کام خودت رو تلخ میکنی؛ هم نمیفهمی چی خوردی!

لیوان پر نیست؟ چه حیف!

فرصت شناس باش و قدر همون نیمه ی پرش رو بدون … یه روزی بقیه ش هم پر میشه …

قدرش رو ندونی، لذتش رو هم نمیبری …

شاید اون دوران، دورانیه که اونقدری شربت نیست که واقعاً بشه لیوان خواسته رو پر کرد …


فعلاً لذتش رو ببر و همزمان امیدوارانه تلاش کن بتونی شربت بیشتری پیدا کنی …

واقعاً تشنه ت باشه، اینقدر میگردی تا پیداش کنی …

۷. یادمون میره، که هر روز باید تا اونجایی که توی اون روز برامون امکان داره، هم تلاش و هم زندگی کنیم.

یه جوری زندگی و رفتار کردیم و میکنیم، انگار همیشه قراره جوون و پر انرژی بمونیم …

یه جوری با عزیزانمون رفتار میکنیم، انگار قراره همیشه کنار هم باشیم … یه جوری زندگی میکنیم، انگار قراره اوضاع  همیشه همینطوری بمونه …


اوضاع کار الان خرابه و غر میزنی که سرت خلوته و چرا به اندازه ی کافی بازار خوب نیست؟

خب جان دل، الان تو دوران رکود همراه با تورمیم؛ 

تو دورانی که خبری نیست و سرت خلوته، وقت بذار خودت رو بهتر کن … تخصصت رو بیشتر کن … کیفیتت رو ببر بالا …

تو بازار خوب که وقت اینکارا رو نداریم …


همیشه جوون نیستیم …

پس، الان که هنوز جوونیم، سعی کنیم هم از زندگیمون لذت ببریم؛ هم حواسمون باشه که همزمان باید کیفیت خودمون رو هم زیاد کنیم … 

به اندازه ی کافی مطالعه میکنیم؟ به اندازه ی کافی دلمون برای خودمون میسوزه؟


مهمتر از اینها، کسی گارانتی نکرده، عزیزانمون فردا هم کنارمون باشن … این روزها و شبهایی که کنار همیم، قدر همدیگرو میدونیم؟

همدیگرو به اندازه ی کافی، در آغوش میکشیم؟

همدیگرو به اندازه ی کافی میبوسیم؟

به اندازه ی کافی برای همدیگه عشق و احترام خرج میکنیم؟


۸. ترسهامون فتح شدنی هستن و انگار این موضوع رو فراموش کردیم 

ترس فقط یه احساسه …

ترشح یه سری هورمون تو بدن، به این دلیل که مغز داره اخطار میده، خطری در کمینه، مراقب باش


اما مغز هم یه موقعهای اشتباه کرده و میکنه!

بچه که بودیم، اگر پدر، مادر، معلم یا مربی ورزشیمون میخواستن دعوامون کنن، یه جوری میترسیدیم که انگار فلج میشیدیم، تو جامون میخکوب میشدیم و زبونمون بند میومد…


اونها واقعاً فقط داشتن بهمون تذکر میدادن و قصد کشتنمون رو نداشتن … اما ما فکر میکردیم که دیگه داریم لحظات پایان عمرمون رو میگذرونیم …

(متأسافانه اونها بلد نبودن که چجوری باید به یه بچه تذکر داد) 

اما الان که دیگه بزرگ شدیم … از الان به بعد دیگه تربیت خودمون، به عهده ی خودمونه …


نکنه، خودمون هم خودمون رو ترسو بار بیاریم!

میخوای خودت رو درست تربیت کنی؟

خودت و ماهیت اونی که هستی و ترسهات رو بشناس …

شجاعه رو یاد بگیر … راجع بهش مطالعه کن … شجاعت یاد گرفتنیه …

چون، با تلاش زیاد و شجاعت، هر کاری شدنیه …

از یه چیزی میترسی؟ 

تو تخم چشمهای ترس زل برن و به خودت بگو که میتونی از پسش بر بیای … 

بعد هوشمندانه و شجاعانه، دست به کار شو …

اگه خیلی درست درمون میخوای درک کنی که تربیت اشتباه و بعد ترس از مواجعه شدن باحقایق چه بلایی میتونه سرت بیاره مینی سریال  Patrick Melrose رو ببین … پنج قسمت هم بیشتر نیست …

شاید انگیزه ای بشه که بتونی زودتر به خودت بیای …


۹. ما چرا یادمون میره خودمون رو باور داشته باشیم؟

همه ی ما آدمها، اورژینال به دنیا میایم؛ در عین حال هیچکدوممون هم کامل نیستیم …

یه موقعهایی وسط مسیر سفر زندگی، به هزار و یک دلیل غیر موجه یادمون میره، خودمون رو باور داشته باشیم …

یادمون میره باید خودمون باشیم … یادمون میره، یکی بیشتر از ما تو این دنیا نیست و بی همتاییم …

چند نفر رو دیدین به این دلیل که خودشون رو باور نداشتن، چون میخواستن جلوی شریک احساسیشون کم نیارن، بجای اینکه خودشون رو بهتر کنن، شده ن یه آدم دیگه؟

یه کپی! یه فیک! یه آدم مصنوعی!


چند نفر رو دیدین که قبل از ازدواج آدم خوبی بودن، اما بعد از ازدواج شدن دزد؟ شدن کلاهبردار؟ شدن یکی دیگه؟


یادمون رفته که ما هم مثل استیو جابز، مثل گاندی، مثل کوروش کبیر، آدمیم …

اگه اونها تونستن، ما هم میتونیم … فقط باید خودمون رو باور داشته باشیم و هوشمندانه تلاش کنیم …

هادی چوپان، خودش رو باور کرده و سخت تلاش کرده که الان تو مسابقات مستر المپیا، حرف برای گفتن داره …

حسن یزدانی، خودش رو این سری دیگه باور کرد و به ترسش غلبه کرد که تونست از پس گربه سیاهش دوید تیلور آمریکایی بر بیاد و قهرمان بشه …

علی دایی خودش رو باور کرده و همزمان از تلاش کردن نترسیده که تونسته موفق و محترم و دوست داشتنی بشه …

حامد حدادی ستاره ی بسکتبالمون … تو اون چند سالی که با هم تو اردوهای تیم ملی بودیم، از نزدیک میدیدم که کلی آدم بلند قد دیگه از اون هم جلوتر و موفقتر بودن… اما حامد حدادی هم خودش رو باور کرد و سخت تلاش کرد و حتی ماهها خونواده ش رو ندید و تمرین کرد که تونست بره NBA تو مورد احترام ترین لیگ بسکتبال دنیا بازی کنه …


همه ی اینهایی که گفتم تونستن…

پس ما هم اگه خودمون رو باور کنیم و هوشمندانه برای بهتر شدن تلاش کنیم، هیچوقت کامل نمیشیم … اما بهترین خودمون میشیم … اونی که لیاقتش رو داریم …


اگه اونجوری که باید، قدر خودمون رو ندونیم، حیف میشیم … بازم مثل خیلی های دیگه …

تصمیم با خودمونه …


۱۰. یادمون میره امیدمون رو حفظ کنیم 

یه موقعهایی زندگی برامون خیلی سخت میشه …

روزنه ی امیدی نمیبینیم …

اینجوری موقعها … بهترین موقعست که معتاد شیم … معتاد قوی تری مخدر دنیا … اعتیادی که با یه هفته و دو هفته و یه ماه هم نمیشه از بین بردش … 


اسمش بی انگیزگیه …

اینجور موقعها، فقط کافیه که خودمونو ول کنیم تا بیوفتیم تو بغل اعتیاد و پناه ببریم به خلسه ی بی انگیزگی … 

صرفنظر از هر شرایطی که تو سفر زندگی باهاش مواجه بشیم … 

باید باور داشته باشیم که همیشه یه راهی برای این مسئله هست، اما هنوز نتونستیم پیداش کنیم …


چند سال پیش، یکی از همکارهای با تجربه و مسنم؛ اومد تو اتاقم و از اینکه چقدر خسته شده … از اینکه دیگه مثل جوونیاش احترام نداره … از اینکه حس میکنه تو زندگی به اون چیزهایی که خواسته نرسیده حرف زد … یه مرد ۶۰ ساله گریه میکرد و از خستگی و نا امیدی هاش میگفت …


بعد از نیم ساعت که گذاشتم هر چی تو دلش بود بریزه بیرون … حرف دلمو بهش زدم …

بهش گفتم، همونجوری که خودت میگی، با همه ی سختیهایی که کشیدی، تا الان نمردی و پیشرفت کردی …

به هر دلیلی الان کم آوردی …

حق داری خسته شی … حق داری شبها با گریه بخوابی … اما حق نداری فکر کنی، دیگه به درد نمیخوری و باید روزهای باقی مونده ی زندگیت رو فقط بگذرونی تا حالا یه روزی عمرت تموم شه


اگه واقعاً فگر میکنی دیگه نمیتونی، برو از یه ساختمون خودت رو بنداز پایین و تمومش کن …

اما، تا اینجاش رو تونستی، با همه تلاشها و موفقیتها و شکستهات، الان هنوز هستی … هنوز زنده ای … هنوز کسایی رو داری که دوستت دارن …

به نظرم الان فقط خودت رو قبول نداری … دوست نداری خودت رو …

اینجوری شدی، چون خیلی وقته ننشتی با خودت خلوت کنی و حرف بزنی … راهی رو که تا اینجا اومدی … برنامه ها و آرزوهایی که باید بهشون برسی رو با بهترین دوستت،‌ یعنی خودت مرور کنی 

طبیعیه وقتی خودت رو دوست نداشته باشی، نمیشه که حالت خوب باشه … وقتی حالت خوب نیست،  معلومه که حال و حوصله برنامه ریزی و تلاش و فعالیت رو نداری …


اون آدم خودش رو از ساختمون ننداخت پایین که هیچ …

اون سال، دو برابر سال گذشته ش درآمد داشت و خونه و ماشینش رو هم عوض کرد …


صرفاً یه نفر رو لازم داشت که تأییدش کنه و بگه که هنوز ارزشش رو داره … 

هنوز امید هست و هنوز هم میتونه تلاش کنه و موفق باشه …


تا زمانی که زنده ایم، جا برای تغییر و بهتر شدن هست … امید هست … یه جایی هست …

فقط باید بیخیالش نشیم … فقط باید بریم دنبالش …


۱۱. یادمون نره که بخندیم و با هم مهربون باشیم …

بیاید یه سناریو رو با هم مرور کنیم … فرض محال که محال نیست …

یه روز صبح میریم برای صبحانه نون بخریم …

یه آقای به هر دلیلی اون روز رو از دنده ی چپ بلند شده …

ایشون هم میاد تو نونوایی و به هر بهونه ای شروع میکنه به شما و دیگران گیر دادن و بحث کردن 


در عوض شما، برای اینکه صبح خودتون و خانواده تون رو خراب نکنین، با هوش و درایتتون اول اوضاع رو آروم میکنین …

بعد سر موقع با یه جوک و لبخند، اون موقیت متشنج با اون آقا رو به شرایطی تبدیل میکنین که اخماشون باز میشه و حتی بعد از یه مدت ایشون هم لبخند میزنن…


شما روز اون آدم رو از یه روز حال بهم زن، تبدیل کردین به روزی که انگار قراره توش خبرای خوبی بیوفته …

اون آدم میره خونه، با حال خوب کنار خونواده ش صبحانه میخوره و عشق میده و عشق میگیره …

همون آقا، تصمیم گرفته بود یکی از همکاراش رو اخراج کنه… اما برای اینکه حال خوب خودش رو خراب نکنه، از اخراج همکارش صرفنظر میکنه …

اونی که اخراج نشده، اگه اخراج میشد، شاید به دلیل مسائل مالی بعد از چند وقت، از همسرش جدا میشد و فرزندشون، میشد فرزند طلاق …

اما بخاطر کار قشنگ شما، اونها همچنان به زندگی مشترکشون ادامه میدن و چون حالشون توی خونواده خوبه …

فرزندشون تو یه محیط آروم بزرگ میشه و درس میخونه و پزشک میشه …

شاید همین پسر، ۲۰ ساله دیگه که پزشک شد، جون فرزند عزیز شما رو در کنار خیلی های دیگه نجات بده …


همه ی اینها، با یه لبخند ممکنه بوجود بیاد که هیچ هزینه ای هم نداره …

انگار شما فقط با یه لبخند، یه نفر دیگه رو بورسیه کردین …

عرض کردم، فرض محال که محال نیست!


شما تو این زمینه چه سناریو هایی به ذهنتون میرسه؟ 

لطفا چند دقیقه بهش فکر کنید…


با همین لبخندهامون میتونیم خودمون و عزیزانمون رو که هیچ، دنیا رو درمان کنیم…

میتونیم جامعه ی بهتری بسازیم که آرامش بیشتری توش هست و بچه هامون با آرامش بیشتری بزرگ بشن و پرورش پیدا کنن …


یه موقعهایی هم فراموش میکنیم که حتی چیزهای خوب هم (مثل اپیزودهای رادیو کافه) یه موقعی تموم میشن …


پس ازتون ممنونیم، از وقتی که برای این اپیزود گذاشتین و ازتون خواهش میکنیم:


لطفاً خیلی خودتون رو دوست داشته باشین

لطفاً خیلی قدر خودتون رو بدونین

یه دونه بیشتر از شما تو این دنیا نیست و حتماً لیاقت این رو دارین که بهترین ورژن خودتون بشین

به قول مایکل جکسون فقید، 

صرفاً زنده نباش، زندگی کن…


لطفاً، دست به دست هم بدیم و تلاش کنیم که دنیا رو به جای بهتری برای زندگی خودمون رو دور و بریهامون تبدیل کنیم …


فعلاً