Radio Cafe Podcast - پادکست راديو کافه

زندگی کوتاهه ! (قدر لحظه هاتون رو میدونین)؟

January 06, 2022 Pouria Abdipour Episode 13
Radio Cafe Podcast - پادکست راديو کافه
زندگی کوتاهه ! (قدر لحظه هاتون رو میدونین)؟
Show Notes Transcript

سلام، من پوریا عبدی پور هستم و توی این اپیزود از معنا و مفهوم بسیار باشکوهی به نام زندگی و در عین حال، فرصت کمی که در اختیارمون میذاره، صحبت کنیم … 


با ما باشید 

اثر:
پوریا عبدی پور

سلام، من پوریا عبدی پور هستم و توی این اپیزود از معنا و مفهوم بسیار باشکوهی به نام زندگی و در عین حال، فرصت کمی که در اختیارمون میذاره، صحبت کنیم … 

 

با ما باشید 

 

زندگی خیلی کوتاهه … 

زندگی فقط یه زمان محدود رو در اختیارمون میذاره … زمانی که از ۲۰۰.۰۰۰ سال پیش (از همون موقعی که انسانها به شکل و شمایلی که الان از انسان میشناسیم در اومدن و تکامل پیدا کردن … زمانی که به همه ی  تقریبا ۱۱۷ میلیارد نفری که از ۲۰۰.۰۰۰ سال پیش تا الان روی کره ی زمین زندگی کردن و بقیه ی انسانهایی که از این پس به دنیا خواهند اومد، اختصاص داده خواهد شد … 

هیچوقت توی زندگی نمیتونیم از حرکت بایستیم و فکر کنیم که فردا مال ماست … اصلا هیچ  گارانتی ای وجود نداره که فردا هم قراره زنده باشیم … 

همه مون توی این زندگی، غمها و فقدانهای زیادی رو تجربه کردیم … 

همه مون غم از دست دادن کسی که دوستش داشتیم و برامون مهم بوده رو تجربه کردیم … کسی که خیلی برامون عزیز بوده … 

با این وجود هنوز هستیم … هنوز زندگی در جریانه … به قول کیانو ریوز (بازیگر دوست داشتنی و مردمی هالیوود) وقتی که ازش میپرسن، به نظرت بعد از اینکه میمیریم چی میشه؟‌ در جواب گفت: فقط اینو میدونم، اونهایی که عاشقانه دوستمون دارن، دلشون برامون تنگ میشه … 

همه مون غم اون عشق نافرجام یا اون کمبود حضور عزیز از دست رفته مون رو توی زندگی تجربه کردیم … دلمون تنگ شده، بغض کردیم و اشکها ریختیم … 

اما چقدر فوق العاده ست که سوگواریمون رو انجام بدیم و دوباره خودمون رو به دست جریان زندگی بسپاریم … 

یه روزی هم نوبت خودمون میرسه که از دنیا بریم … 

اما وقتی نوبت به ما رسید، چی داریم از خودمون به جا میذاریم؟ چه جور کیفیتها و چه فنهایی از هنر زندگی رو تونستیم توی خودمون به وجود بیاریم و نهادینه کنیم؟ 

چجوری داریم ادامه میدیم؟ چجوری داریم نسل بعدی رو راهنمایی میکنیم؟ 

تنفر جواب نمیده … 

اینکه بترسیم از اینکه با خودمون، در مورد خودمون صادق باشیم، فقط خود واقعیمون رو محدود میکنه … به همین راحتی، اجازه ی رشد و لذت واقعی رو از خودمون دریغ میکنیم … 

پس هیچوقت اجازه نده کسی بخواد برات تصمیم بگیره که کی هستی، چقدر حق با تو هست و نذار کسی به خودش اجازه بده که بخواد ارزشت رو توی زندگی و برای آدمهای دیگه تعیین کنه …

از صداقت نترس … هیچ وقت از اینکه راستش رو بگی نترس … 

از اینکه متفاوت باشی، نترس … حتی متفاوت بودن هم برای خیلی از آدمها سخته … اما مطمئن باش، هیچکس تو دنیا، هر چقدر هم که موفق و هنرمند و قدرتمند باشه، هر کاری هم بکنه، نمیتونه، تو باشه … نمیتونه جای تو رو تو این دنیا پر کنه … 

وقتی زمان رفتنمون برسه، چی از خودمون به جا میذاریم؟ چه چیزی از خود به یادگار میذاریم که بزرگیمون، غمهامون، شکستها و پیروزیهامون رو بخواد به بقیه یادآوری کنه؟ 

زندگی خیلی کوتاهه … یه فرصت کوتاه، اما بسیار هیجان انگیز، در اختیارمون قرار گرفته … 

اما زندگی کردنش، هر روز زندگی کردنش آسون نیست … تجربه ی خیلی از موقعیتها و چالشها آسون نیست … آسون نیست وقتی بهمون میگن که امروز، آخرین روز کاریمونه … 

وقتی شرایطی پیش میاد که کار اخراج شدیم یا ورشکست شدیم و با خطر از دست دادن خونه و زندگیمون مواجه میشیم، آسون نیست … 

این حجم از غم و رنج  رو تو ای شرایط در نظر بگیرید؛ خیلی از مردم برمیگردن و میگن، خب زندگی همینه، کاریش نمیشه کرد … کاریش نمیتونیم بکنیم … 

اما زندگی نیست که این چالشها رو بوجود میاره و به بحرانهایی که امروز هستن، تبدیلشون میکنه … 

این فقط و فقط هدف و سرنوشته که باعث همه اینها میشه … هدف، هیچ وقت دروغ نمیگه … به طرز بی رحمانه ای همیشه ی خدا باهامون صادقه و صادق می مونه … 

پس تا زمانی که توی این دنیا هستیم، لازمه که به هدفهامون بچسبیم … محکم به هدفهامون بچسبیم و بی خیال نشیم … 

لازمه که به همه ی امکانها و احتمالهایی که ممکنه برامون بوجود بیان بچسبیم و حتی توی لحظه های سختی و شکست هم درک کنیم، که هنوز بازی برامون تموم نشده … زمان همه ی ما وقتی توی این دنیا تموم میشه، که دیگه توش نباشیم … 

لازمه که درک کنیم، زندگی با همه ی غمها و شادیهاش … با تمام شکستها و موفقیتهاش، همیشه خوبه و خوب خواهد بود … اما یادت نره، هیچوقت یادت نره که دیر یا زود، وقت همه مون سر میرسه …

پس ادامه بده، بیخیال نشو و خودت رو نباز … در عین حال تمام تلاشت رو بکن که نگرش و رفتارت رو جوری درست کنی که وجودت برای خودت و دور و بری هات، با ارزش باشه … 

ماها، تصادفی به این دنیا نیومدیم … هیچ چیزی توی این دنیا تصادفی نیست … 

حتی اگه به فرض محال هم که شده، اگه این دنیا و حتی ما، تصادفی بوجود اومده باشیم، الان دیگه هستیم و داریم این زندگی رو، زندگی میکنیم … پس، حالا که هستیم، زندگی معنا داره … 

زندگی خیلی معنا داره … اما مسئله اینه که با خودمون روراست باشیم؛ آیا آمادگی این رو داریم که به سمت ناشناخته ها قدم برداریم؟ آیا براش آماده هستیم؟ 

خیلی از موقعها، حتی نمیتونیم درک کنیم چقدر فوق العاده ست که بعضی از مواقع نمیدونیم که داریم به چه سمتی میریم و سر پیچ بعدی، چه چیزی داره انتظارمون رو میکشه ؟!

چجوریه که برای سالگردها و شبهای تولد، همه ی تلاشمون رو میکنیم که همدیگه رو سورپرایز کنیم؛ اما تقریبا همیشه از سورپرایزهای زندگی گله میکنیم؟ (اگه این تناقض نیست، پس چیه؟)

یه موقعهایی لازم نیست که همه چیز رو بدونیم!

یه موقعهایی لازم نیست که همه چیز رو درک کنیم!

اما، آیا آماده ایم؟ 

آیا آماده ایم که این حقیقت رو بپذیریم و در آغوش بگیریم که دیر یا زود، این چیزی که تک تکمون و در اصل همه مون به عنوان زندگی میشناسیمش، انتها میرسه؟

حالا چیکار میخوایم بکنیم؟ با زندگیمون چیکار میخوایم بکنیم؟ زندگی که الان، همین الان داریم تجربه ش میکنیم … 

با دونستن این حقیقت که زندگی کوتاهه … چه نوع نگرش و رفتاری رو نسبت به خونواده مون، عزیزانمون، هدفهامون و زمانی که در اختیار داریم، انتخاب میکنیم؟!

*وقتی متوجه میشیم، اینهایی که کنارمونن و خیلی برامون مهمن، یه روز دیگه قرار نیست کنارمون باشن، کیفیت رابطه هامون باهاشون رو بهتر میکنیم؟ 

*‌ وقتی متوجه میشیم، که فرصتمون برای رسیدن به هدفهامون کمه، تلاشمون رو برای رسیدن بهشون بیشتر میکنیم؟ 

*  وقتی درک میکنیم که زمانمون توی این دنیا محدوده، بیشتر سفر میریم؟ میریم این دنیا رو بیشتر بگردیم و سعی میکنیم بیشتر از زیبایی و شکوهش لذت ببریم؟ 

تصمیم میگیریم بیشتر زندگی کنیم؟ 

این همه راجع به زندگی صحبت میکنیم، چون زندگی معنا و مفهوم بزرگ و زیبایی هستش!

زندگی اونقدر چیز برای یاد دادن بهمون داره که اگه مطالعه ش کنیم، محیط پیرامونمون رو مطالعه کنیم؛ یه دنیا چیز متفاوت میتونیم یاد بگیریم … بینش رو میتونیم ازش یاد بگیریم، که توی هیچ دانشگاهی یادش نمیدن! 

یه موقعهایی ممکنه به خودمون بگیم (( این زندگی حق من نیست )) یه موقعهایی ممکنه پیش خودمون درد دل کنیم (( چرا من دارم اینقدر زجر میکشم و چرا اونی که اونور نشسته از من خوشحالتره و اندازه ی من زجر نمیکشه؟!))

دوستان؛ زندگی، موجودیت همه مون، موقتیه … همیشگی نیست! 

اگه نشستیم و داریم هدرش میدیم؛ اگه نشستیم و داریم حرص میخوریم و وقتمون رو با متنفر بودن از زندگی و بقیه میگذرونیم؛ اگه عادت کردیم که فقط بشینیم و حسودی کنیم؛

اگه به این عادت کردیم که همیشه یه سری چیزهای بیرونی، توانمندیهامون رو، منحصر به فرد بودمون رو، کیفیتمون رو، اصولمون رو و در اصل خود واقعیمون رو کنترل کنن؛ پس دیگه چی هستیم؟ 

تبدیل به هر چیزی هم که شده باشیم، دیگه اون خود منحصر به فرد واقعیمون نیستیم … 

یه روزی، وقتمون توی این زندگی تموم میشه؛ و مطمئن باش وقتی که شستن و بسته بندیمون کردن و دارن با آسانسور میفرستنمون پایین، هیچکس، نه اونی که بهش حسودی میکردیم، نه اونی که بهمون زور میگفته و نه حتی کسانی که خیلی براشون عزیزیم و برامون عزیزن، هیچکدوم نمیان اون پایین که باهامون زندگی و مرگی که تجربه کردیم رو کنارمون جشن بگیرن … فقط خودمون خواهیم بود و خودمون … تنهای تنها … 

میدونم … حقیقت بسیار تلخ و خشنیه که حتی ممکنه بعضیهامون رو بترسونه … 

اما این هم مثل همه ی واقعیتهای دیگه ی زندگی، واقعیته و نمیتونیم ازش فرار کنیم … 

زندگی کوتاهه … و زیباترین نکته هم در موردش اینه که، وقتی زندگی میکنیم، این امکان فوق العاده رو داریم؛ این شانس و فرصت رو داریم، تا یه کاری با خودمون و زندگیمون بکنیم که دیگران رو هم تحت تأثیر قرار بدیم … توی این مسیر، نمیتونیم بایستیم … 

نمیتونیم زندگی نکنیم … نمیتونیم رشد نکنیم … نمیتونیم دست از جنگیدن بکشیم … 

این یه حقیقته و یکی دیگه از جلوه های زیبای زندگیه که، ما حتی برای عشقمون هم باید بجنگیم … کسی که عاشق واقعیه … وقتی که لازمه، آماده میشه و برای عشقش میجنگه و کم نمیاره … 

پس اگه حاضر نیستیم برای کسی یا چیزی، از خودگذشتگی کنیم و بجنگیم، واقعا عاشقش نیستیم … باید بگذاریم و بگذریم … 

زندگی خیلی کوتاهتر از اونیه که دنبال آدمها، چیزها و یا حتی کارهایی بریم، که عاشقشون نیستیم.

باید درک کنیم که دیروز و امروز و فردا، سه تا دنیای متفاوتن … و تنها دنیایی وجود داریم، همین الانه … همین لحظه ست … واقعیتیه که همین الان داریم تجربه ش میکنیم … 

ما نمیتونیم، چیزهایی که خراب شدن رو درستشون کنیم … ممکنه تعمیر بشن، اما هیچوقت دیگه واقعا درست نمیشن … دیگه هیچوقت مثل اولشون نمیشن … 

بعضی چیزها، با گذشت زمان بهتر میشن … اما بعضی چیزها بهتره که به حال خودشون رها بشن …

 

میدونین؟ بدبختی، با بیچارگی، یه دنیا فرقشونه … 

بدبختی، شور بختی؛ اتفاق یا چیزیه که دستمون نیست و از کنترلمون خارجه … اما بعد از اون اتفاق یا حادثه، امکان این رو داریم که بهترش کنیم … درستش کنیم و یا حتی بعد از اون مصیبت که توش سوختیم و صدمه دیدیم، ققنوس وار دوباره از خاکسترمون بلند شیم و بریم و افسانه ی شخصی خودمون رو بسازیم … 

بدبختی یا بخت بد، مثلا اینه که توی نیویورک، باشکوه ترین و قدرتمندترین شهر دنیا قرار باشه متولد بشی؛ اما توی هارلم، یکی از فقیرترین و جنایت خیز ترین محله هاش به دنیا بیای … 

حتی توی این شرایط باز هم اما هنوز فرصت این رو داری که مثل: James Baldwin - J.D Salinger و حتی Tupac Shakur از دل هارلم سر بلند کنی و عشق و افسانه ی شخصیت رو دنبال کنی و یه تأثیر از خودت تو این دنیا به جا بذاری و ماندگار بشی … 

اما بیچارگی، یعنی اینکه ستون زندگیت رو بر مبنای دروغ، حسادت، بخالت و دوست نداشتن خودت بنا کنی و بر این اساس، رفته رفته خودت رو به شرایطی بندازی که تمام عزیزان و دوستانی که دوستشون داری و دوستت دارن رو از خودت دور میکنی … سرانجام یه روزی میاد که دیگه هیچکس رو نداری و چاره ای هم برای درست کردن اوضاع برات نمونده!

بیچارگی یعنی این؛ یعنی به جای اینکه قدر فرصت محدود و بی همتای زندگی رو بدونی، با دروغ و حسادت و بخالت، روزگار خودت و اطرافیانت رو سیاه کنی … 

توی این دنیا، هر دردی، درمان و هر مسئله ای راه حل خودش رو داره، جز بیچارگی! 

این حرفها رو خیلی ها زدن … خیلی ها شنیدن … خیلی ها این اپیزود رو گوش میکنن و خیلی بیشتر گوش خواهند کرد … اما همه مون، بازم همچنان یه موضوعی رو پیدا میکنیم که خودمون رو باهاش از نعمت خوشحالی و خوشبختی محروم کنیم … 

همه مون باید تلاش کنیم، باید همه ی تلاشمون رو بکنیم که با خودمون، با روحمون، به یه صلح درونی برسیم … 

چند تا از عزیزانمون، دوستهامون، عشقهامون … چند تا دختر و پسر جوان دیگه باید بمیرن، تا واقعا بفهمیم که هر روز، یه فرصت جدیده؟! یه فرصت دیگه، برای زندگی کردنه!

یه فرصت دیگه برای دنبال عشقمون رفتن … برای خارج شدن از نقطه ی امنمون و جاده های زیبا و با شکوه دیگه ی زندگی رو تجربه کردن … 

شکست خوردن آسانترین کار دنیاست … اما، موفقیت، شادی و در اصل، اون صلح درونه که رسیدن بهشون درد داره و شجاعت میخواد … 

چند نفر دیگه باید خدای ناکرده جوان مرگ بشن، تا متوجه و در اصل متنبه بشیم، که زندگی خیلی شگفت انگیزتر از اونه که ارزشش رو با پرداختن به چیزهای غیر ضروری مثل منفی بافی و فکرها و کارهای سمی، از بین ببریم؟ 

زندگی خیلی زیباتر از اونه، که بخوایم با عصبانیت و نا امیدی، فرصت این تجربه ی با شکوه رو از خودمون دریغ کنیم … زندگی اونقدر سرشار و غنی از لحظه های هیجان انگیز و به یاد موندنیه، که خیلی فوق العاده میشه اگه بتونیم اونها رو درک کنیم و اون لحظات رو با نوشیدن، یه چای، یه قهوه و یا حتی یه نوشیدنی کنار عزیزانمون، برای همیشه ثبتش کنیم … 

 

از کارت متنفری؟ به جای غر زدن و نقش قربانی رو بازی کردن، تا زمانی که یه کار مناسبتری پیدا کنی، حداقل برای آخر هفته ها زندگی کن!

 

روزهای گندی رو داری میگذرونی و برای درست کردن اوضاع فعلا کاری از دستت بر نمیاد؟

روز یکی دیگه رو بساز … وقت بذار و حال یکی دیگه رو خوب کن … این مهمه که برای بقیه، برای همدیگه وقت بذاریم … زمان، با ارزشترین سرمایه ی هرکدوم از ماهاست؛ پس اگه کسی وقت عزیزش رو به ما اختصاص میده، بهتره از این بابت سپاسگزار باشیم … 

 

زندگی خیلی کوتاهتر از اونه که: 

 

قدمی برای رسیدن به عشقمون، انجام دادن کار مورد علاقه مون و یا حتی جستجوی آمال و آرزوهامون، برنداریم… 

 

زندگی خیلی پاک و زیباتر از اونی هستش که بخوایم با مقایسه های بی مورد و همه ی عکسها و فیلمها و استوریهای شبکه های اجتماعی، خرابش کنیم و قدرش رو ندونیم … هر کسی توی این دنیا، مسیر و افسانه ی مخصوص خودش رو داره … 

 

زندگی خیلی کوتاهتر از اونه که هدف و مقصدی داشته باشه؛ 

زندگی یه مسیره و هرکدوم از ماها مسیر منحصر به فرد خودمون رو داریم … و این نوع نگرش و اهدافمون هستند که به زندگی تک تکمون معنا می بخشند … 

این اهدفمون هستن که کمک میکنن، برای رسیدن بهشون شجاعانه تلاش کنیم،‌ سختی های راه رو بپذیریم و عاشقانه پیش بریم و چقدر فوق العاده تر میشه، اگه درک این رو داشته باشیم که همزمان با پیمودن مسیر افسانه ی شخصیمون، از مسیر هم لذت ببریم … 

 

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست 

هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود 

صحنه پیوسته به جاست 

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد 

 

آرنولد شوارتزنگر، بازیگر، سیاستمدار و قهرمان ۷ دوره مسابقات جهانی پرورش اندام مستر المپیا میگه - من همیشه موقع تمرینات سخت بدنی، داشتم لبخند میزدم؛ در حالیکه بقیه ی دوستهام همیشه با داد و بیداد ستهای تمرینیشون رو به اتمام میرسوندن … 

دلیل لبخندهای من این بود که میدونستم با اجرای هر حرکت و هر سِت تمرینی، دارم یک قدم دیگه به رسیدن آرزوم که قهرمانی بود، نزدیکتر میشم … 

 

در انتها، مثل همیشه، از اینکه زمان با ارزشتون رو به این اپیزود اختصاص دادین، بسیار ممنونم و ضمن اینکه مناسبترینها رو براتون آرزو میکنم، خواهش میکنم:

 

لطفا خیلی خودتون رو دوست داشته باشین

لطفا خیلی قدر خودتون رو بدونین 

یه دونه بیشتر از شما تو این دنیا نیست و این حق شماست که شجاعانه تلاش کنید و تبدیل به بهترین ورژن خودتون بشید …

 

فعلا