Radio Cafe Podcast - پادکست راديو کافه
Radio Cafe Podcast - پادکست راديو کافه
در لحظه فکر کن و عمل کن
سلام، من پوریا عبدی پور هستم و اطمینان دارم برای همه مون پیش اومده یه موقعهایی خودمون رو به شدت سرزنش کردیم که چرا این اشتباه رو کردم؟ چرا مشورت نکردم؟ چرا بیشتر راجع به این کار تحقیق نکردم؟ چرا سهامم تو بورس رو زودتر نفروختم؟ چرا بدموقع شروع کردم؟ چرا طمع کردم؟ و خیلی مثالهای دیگه!…
حقیقت اینه که اکثر مواقع، میتونیم از تله های انسانی، زمانی و حتی مکانی که سر راهمون ممکنه قرار گرفته باشن، قسر در بریم و گرفتارشون نشیم…
میدونین؟ رمز اصلی زندگی تو دنیای فعلی، این هستش که هوشمندانه تلاش کنیم؛ و برای اینکه هوشمندانه تلاش کنیم، نیاز به این هستش که توانایی این رو داشته باشیم که در لحظه فکر کنیم و عمل کنیم… اما این فرآیند هم مثل درسهای دانشگاهی یه سری پیش نیاز داره که تو این اپیزود قراره همراه با کلی مثال راجع بهشون صحبت کنیم…
با ما باشید
اثر:
پوریا عبدی پور
سلام، من پوریا عبدی پور هستم و اطمینان دارم برای همه مون پیش اومده یه موقعهایی خودمون رو به شدت سرزنش کردیم که چرا این اشتباه رو کردم؟ چرا مشورت نکردم؟ چرا بیشتر راجع به این کار تحقیق نکردم؟ چرا سهامم تو بورس رو زودتر نفروختم؟ چرا بدموقع شروع کردم؟ چرا طمع کردم؟ و خیلی مثالهای دیگه!…
حقیقت اینه که اکثر مواقع، میتونیم از تله های انسانی، زمانی و حتی مکانی که سر راهمون ممکنه قرار گرفته باشن، قسر در بریم و گرفتارشون نشیم…
میدونین؟ رمز اصلی زندگی تو دنیای فعلی، این هستش که هوشمندانه تلاش کنیم؛ و برای اینکه هوشمندانه تلاش کنیم، نیاز به این هستش که توانایی این رو داشته باشیم که در لحظه فکر کنیم و عمل کنیم… اما این فرآیند هم مثل درسهای دانشگاهی یه سری پیش نیاز داره که تو این اپیزود قراره همراه با کلی مثال راجع بهشون صحبت کنیم…
با ما باشید
اگه بهتون یه مکعب روبیک بدن و ازتون بخوان که مرتبش کنین، چیکار میکنین؟
* ترجیح میدین بلافاصله چشم بسته دست به کار بشین و با چرخاندن اهرمهاش سعی کنین که زودتر حلش کنین و به احتمال بسیار زیاد بعد از چند ساعت بدون رسیدن به هیچ نتیجه ای با حال نه چندان خوش بیخیالش بشین؟
* یا تصمیم میگیرین اول چند بار توی دستتون بچرخونیدش. دقیق تر بهش نگاه کنین و سعی کنید با فهمیدن فلسفه ی وجودیش، متوجه مکانیزم کاریش بشید و احتمالا بعد از چند ساعت بتونین معماش رو حل کنید؟
- و یا سعی میکنید که خیلی هوشمندانه تر عمل کنید و قبل از اینکه دست به کار بشید، راجع به حل کردن این معما اطلاعات بیشتری کسب کنید، با دوستهاتون مشورت کنید و حتی روش های حل کردن این معما رو در اینترنت جستجو کنید تا در نهایت بتونید حتی با اولین امتحان، این معما رو ظرف چند دقیقه حل کنید؟
واقعا اگه بخواید با خودتون روراست باشید، شما معمولا کدوم یکی از رویکردها رو برای حل کردن مسائلتون پیش میگیرید؟
*****
در حالت کلی، دیدگاه و رویکردی که همه ی ما در مقابل مسائل و معماهایی از این قبیل پیش میگیریم، نقش بسیار تعیین کننده ای در متفاوت شدنمون از همدیگه و در نهایت موفقیت یا عدم موفقیتمان دارد…
با شروع دهه ی هفتاد شمسی، چند تا موج بزرگ صنعتی بوجود اومد!
تو یه دوره ی کوتاه، وقتی داشتی تبلیغات تلویزیون رو نگاه میکردی، میدیدی همه کارخانه ی لبنیات زدن… یه دوره ی دیگه همه ی تبلیغات راجع به شرکتهای تولید کننده ی فرش بود؛ یه دوره ی دیگه همه تولید کننده ی ماکارونی شده بودند و بعد از یک سال انگار همه ی ایران موتور سیکلت ساز شده بودن و با تمام قوا داشتن تبلیغ میکردن!
این وسط، خیلی از اونهایی که سودای فعالیت صنعتی و بزرگ شدن رو در سر داشتن، با دیدن این تبلیغات به وجد اومدن و بدون فکر و برنامه ریزی مناسب؛ در حقیقت بدون اینکه حتی تحقیق کنن واقعا اوضاع از چه قرار هستش، شروع به کار و هزینه کردن و گرفتن مجوز کردن و سر آخر هم، بدون اینکه حتی بازگشت سرمایه داشته باشن، با حالتی کاملا مغموم، مجبور به تعطیلی بنگاههای اقتصادی شون شدن…
یک مثال دیگه تو این زمینه این هستش که یه روزی توی یک خیابان یه مغازه بقالی جدید باز میشه و طرف تو کارش موفق میشه؛ هنوز یک سال نشده، چون یه عده دیدن که این مغازه کاسبی خوبی راه انداخته و فروش خوبی داره، تصمیم میگیرن که اونها هم توی اون محل عین همون مغازه ی بقالی رو افتتاح کنن و بعد از دو سال میبینیم که اون محل حالا دیگه چهار تا مغازه ی بقالی داره، اما همه ی کاسبهاش از اوضاع بد فروش نالان هستن…
به نظرتون چرا اینجوری میشه؟ چرا چنین اتفاقهایی رخ میدهند؟ چرا دو دوتای ما آدمها یه موقعهایی چهارتا نمیشه؟
*******
چون اکثر مواقع دقیقا مثل همین مثالهایی که الان با هم مرور کردیم، طمع میکنیم، درست فکر نمیکنیم و تو لحظه زمان و مکان درست دست به کار نمیشیم!
اما برای اینکه بتونیم درست فکر کنیم و تو لحظه ی درست دست به کار بشیم، لازم هستش که یک سری قابلیتها رو توی خودمون بوجود بیاریم…
اول از همه باید بتونیم راجع به اون پدیده درست فکر کنیم… ببینیمش… قشنگ بهش نگاه کنیم… بدون اینکه کوچکترین تعصبی نسبت بهش داشته باشیم و روی اون موضوع دقیق بشیم… همه چیزش رو (یعنی همه ی خوبیها، بدیها و نقاط ضعف و قوتش رو ببینیم)
بهش دقیق نگاه کنیم، چون هدف این هستش که اون پدیده یا مسئله رو درست و کامل ببینیمش و درکش کنیم… چون فقط وقتی یک موضوع رو درک میکنیم، میتونیم براش راه حل پیدا کنیم…
تو سیستم کاری شعبده بازها با همه ی حقه هایی که سوار میکنن، هدف اصلی این هستش که نتوانیم موضوع رو دقیق ببینیم و درکش کنیم؛ تا اونها بتوانن کارشون رو انجام بدن و در آخر مجبورمون کنن که بایستیم و براشون دست و سوت بزنیم و هورا بکشیم…
پس اولین قدم برای دیدن و درک یک موضوع یا پدیده این هستش که تمرکز داشته باشیم. اجازه ندیم که موضوعات جانبی حواسمون رو بخوان پرت کنن…
میدونین؟ کلاهبردارها هم یه جور شعبده باز هستن!
اونها قبل از هر چیز میشینن و کلی برنامه ریزی میکنن و طرح و نقشه ای که در سر دارن رو چندین بار مرور میکنن تا:
- نقاط ضعف و قوتش رو بشناسن
- تا جایی که ممکنه نقاط قوت طرحشون رو رنگ و لعاب میدن و هیجان انگیز میکنن
- برای نقاط ضعفشون بیشتر فکر میکنن (تمام فکر و ذکرشون تو این مرحله این هستش که چجوری وقتی به اجرای این مراحل رسیدن میتونن با شعبده بازی و شلوغ کاری حواس من و شما رو پرت کن تا از اصل موضوع غافل بشیم)
- و در آخر دوباره به نقاط قوت طرحشون برمیگردن و با به تصویر کشیدن یک شرایط ایده آل تمام سعی شون رو میکنن که ما رو به طمع بندازن.
- با اتمام این پروسه، با خیال راحت مینشینن و جوری نقش بازی میکنن که انگار خریدن طرح و ایده و پیشنهادشون از طرف ما خیلی هم مهم نیست (چون کلی آدم دیگه تو صف هستن که اگه ما خریدارش نباشیم، فوری شخص دیگه ای هست که جایگزین ما بکنن)
تمام این پروسه برای این هستش که ما تمرکزمون رو نسبت به دیدن واقعیت از دست بدیم…
برای این هستش که حرص و طمع رو درونمون بیدار کنن…
به این دلیل که وقتی گرفتار طمع میشیم، دیگه واقعیت رو نمیبینیم… واقعیت درست جلوی چشممون هستا!
اما اصلا دوست نداریم ببینیمش… چسبیدن به خیال و رؤیایی که برامون بوجود آوردن برامون خیلی دلچسب تر هستش…
اینجا دقیقا همونجایی هستش که به توریستی ترین نقطه ی ایران رهنمون میشیم…
این لحظه دقیقا همون لحظه ای هستش که به فنا رفتنمون شروع میشه…
الان تصمیمتون چیه؟ ترجیح میدین شرایط رو درست ببینید و بررسی کنید؟ یا بهتر میدونین که در نشعگی خواب و رؤیایی که براتون به تصویر کشیدن وقت بگذرونید و بعد از اینکه حسابی وقت و سرمایه تون از بین رفت، کاسه ی چه کنم به دست بگیرید؟
این که عرض میکنم، باید شرایط رو درست ببینیم و بررسی کنیم، یعنی این که سعی کنیم به اون پیشنهاد یا طرح و ایده با همه خوبی ها و بدیها و نقاط ضعف و قوتش، بدون هیچ تعصبی نگاه کنیم…
میدونین؟ تعصب هم مثل طمع چشم ماها رو نسبت به واقعیت میبنده!
یه روز، یه خانم که توی فرودگاه منتظر پروازش بود، یه کوچولو گرسنه ش میشه، میره و یه بسته بیسکوییت میخره؛ بعد از خرید یه جای خالی پیدا میکنه، بسته بیسکوییت رو میذاره کنارش و شروع به خواندن کتاب جیبی ای رو که برای اون سفر انتخاب کرده بود، میکنه…
هنوز خیلی مطالعه ش عمیق نشده بود که متوجه میشه آقایی که کنار ایشون نشسته بودن، بسته ی بیسکوییت رو برمیدارن و خیلی پر سر و صدا مشغول به خوردن بیسکوییتهای خانم میشوند!
سرکار خانم هم که میبینن جناب آقا اونقدر وقیحانه و بدون اجازه داره بیسکوییتهاش رو میخوره و تمومشون میکنه، سریع مشغول به خوردنشون میشه که از غافله عقب نمونه و سرشون کلاه نره…
همزمان که داشت کتابش رو میخوند و با سرعت بیسکوییتهاش رو میخورد، به این فکر کرد که این آقا شانس آورد که من اینقدر آدم خوبی هستم، وگرنه یه بادمجون زیر چشمش میکاشتم!
موضوع ادامه پیدا کرد تا اینکه فقط یه دونه بیسکوییت موند - دقیقا تو همین لحظه، سرکار خانم با یک نگاه عاقل اندر سفیه به آقا نگاه میکنه که ببینه ایشون چکار میکنه؟!
جناب آقا هم خیلی ریلکس به ایشون لبخند میزنه، آخرین بیسکوییت رو نصف میکنه، نصفش رو میخوره و بقیه ش رو به خانم تعارف میکنه… تو اون لحظه اگه به سرکار خانم کارد میزدی، خونشون در نمی آمد؛ داشت پیش خودش فکر میکرد که این مرد چقدر وقیحه که حتی یه تشکر هم نمیکنه…
تو همین فکرها بود که بلندگوی فرودگاه آمادگی پروازشون رو اعلام کرد و خانم بلند شد و به سمت گیت رفت که سوار هواپیما بشه…
توی هواپیما، وقتی که داشت کیف دستیش رو توی کابین بالای سرش قرار میداد، یه دفعه یه بسته بیسکوییت باز نشده از کیف سر خورد و بیرون اومد… برای چند لحظه خشکش زد و دهانش باز موند!
وقتی داشت مثل برق گرفته ها روی صندلیش می نشست، به این نتیجه رسیده بود که اگه بیسکوییت خودش باز نشده، پس تمام اون مدت، اون آقا اینقدر سخاوتمند بوده که داشته بیسکوییت خودش رو با ایشون سهیم می شده!…
دقیقا تو همون لحظه داشت یاد نگاههای از بالا به پایین خودش به اون آقا میافتاد و فهمیده بود که در اصل خودش آدم وقیح این ماجرا بوده؛ اما دیگه دیر شده بود و فرصتی برای عذرخواهی و درست کردن اوضاع نداشت…
تعصب دقیقا همین کار رو با ما میکنه… چشمهای قشنگمون رو روی واقعیت میبنده…
حتما شنیدید که میگن جریانهای ایدئولوژیک محکوم به شکست هستن!
چون تمام جریانهای ایدئولوژیک دقیقا مثل همین داستان نگاهی کاملا متعصبانه و حق به جانب نسبت به خودشون دارن.
این باور غلط بین شون رواج داره که کاملا بر حق هستن و اگه کسی باهاشون هم نظر نیست، اونه که داره اشتباه میکنه…
دید جریانهای ایدئولوژیک، دید صفر و یک هستش… یا با اونها هستی، یا علیه اونها…
جریانهای ایدئولوژیک و آدمهای متعصب عضو اونها، دید پویایی ندارند که همه چیز رو به صورت یک طیف ببینن… برای اونها همه چیز یا سیاه هستش، یا سفید!
آدمهای متعصب، توانایی شنیدن صدا و نظر دیگران رو ندارن، اما آدمهای پویا، همیشه به فکر بهتر شدن هستن و دنبال این هستن ببینن نظر دیگران راجع به موضوعی اونها مشغولش هستن، چیه؟
سعی میکنن نظرات دیگران رو بشنون و راجع بهش فکر کنن… تا شرایط رو درست تر ببینن و بهتر عمل کنن…
شما چجوری هستید؟ سعی میکنید آدم پویایی باشید تو زندگیتون؟ یا همیشه کاملا متعصبانه باور دارید که حق با شماست؟!
*********
تا حالا شده که تشریف ببرید و یه ظرف کریستال یا مثلا یه گلدان بخرید؟
وارد مغازه میشید؛ دور و بر و اجناسی که با نظم خاصی چیده شده اند رو با دقت نگاه میکنید و ناگهان یه گلدان که یه گوشه ی اون مغازه قرار داده شده، نظرتون رو به خودش جلب میکنه…
نزدیکش میشید، تو دستهای زیباتون قرارش میدیدن و با دید خریدار نگاهش میکنین… گلدان رو کاملا تو دستتون میچرخونید و از بالا و پایین و تمام زاویه ها موشکافانه چک میکنیدش؛ و اگه نقصی نداشته باشه، اونموقع میخریدش… درسته؟
زندگی و تمام اتفاقهایی که تو این دنیا میافتن هم دقیقا مثل همین گلدان هستند!
هر پدیده و موضوعی چندین وجه و زاویه ی مختلف داره و اگه بخواهیم مثل همین گلدان زیبایی که شما دوستش داشتین و خریدینش، موشکافانه و دقیق اونها از نظر بگذرونیم، باید از تمامی جهات اونها رو مورد مطالعه قرار بدهیم… درسته؟
اما خب، همه ی پدیده ها و موضوعات که مثل این گلدان کوچولو نیستن که بتونیم تو دستمون بگیریمشون و وارسی شون کنیم!
حتی بعضیهاشون، موضوعاتی کاملا ذهنی و نامرئی هستن، پس چیزی برای بازرسی فیزیکی وجود نداره…
حقیقت اینه که ما بر اساس نوع تربیت و شرایطی که توش بزرگ شدیم، نهایتا میتونیم دو یا سه وجه از هر موضوع ذهنی و نامرئی رو ببینیم و بسنجیم…
خب، پس چجوری میشه با این دید ناکافی شناخت درستی از وقایع و موضوعات داشته باشیم؟
معمولا دقیقا همین موقع هست که ما آدمها از موهبت مشورت خودمون رو متنعم میکنیم…
مشورت کمک میکنه که از چندین زاویه ی مختلف بتونیم نسبت به موضوعات نگاه کنیم… بوسیله ی مشورت هستش که اجازه میدیم تا آدمهایی که اون بیرون نشستن و توان این رو دارن که به اون موضوع یا پدیده از زاویه های دیگه ای نگاه کنن و نظرشون رو در مورد اون به ما اعلام کنن…
اجازه بدید تا با چند تا مثال در مورد بعضی شکستهایی که بر اثر عدم شناخت درست و مشورت کردن بوجود اومدن، کمی ملموس تر موضوع رو جا بیاندازیم…
همونطور که احتمالا میدونید، معروفه که میگن، از هر ۱۰۰ تا استارتاپ ۹۰ تاشون شکست میخورن!
سال ۲۰۱۴ یک تحقیق در مورد دلایل اصلی شکست استارتاپها انجام شد و سه تا از اصلی ترین دلیل ها از این قرار هستن:
- ۲۹٪ استارتاپها به دلیل کمبود منابع مالی
- ۲۳٪ به علت انتخاب اشتباه اعضای تیم
- و ۱۹٪ استارتاپها هم به علت رقابت فشرده هست، که معمولا شکست میخورن!
این موضوع نشان دهنده ی این هستش که رهبر یا لیدر اون استارتاپ متأسفانه بدون اینکه شناختی که نسبت به ماهیت فلسفه و مأموریت اون استارتاپ، بدون شناخت لازم نسبت به رقبا و مهم تر از همه، بدون شناخت لازم نسبت به خصوصیات، مشغله و تخصص افراد، اعضای تیمش رو انتخاب میکنه و همین موضوعهاست که اکثر مواقع باعث شکست استارتاپها میشوند!
مشورت نکردن هم اکثر مواقع باعث شکست میشه!
تقریبا همه مون یه فامیل یا دوست و آشنایی داریم که توی ایران، امارات، گرجستان و ترکیه خونه خریده و شرش کلاه رفته! (همینطور هنوز خیلی ها درگیر ضررهای هنگفتی که توی بورس و یا پیش خرید اتومبیل توی کشورمون داشتن، هستن!)
چرا اینجوری میشه؟
چون یه روزی شنیدیم که فلانی رفته پیش خرید کرده، سهام خریده و یا اتومبیل آسیایی پیش خرید کرده و کلی سود کرده… پس ما هم به سرعت دندان طمع رو تیز کردیم و بدون فکر و تحلیل و مشورت رفتیم و توی باتلاقی که برامون طراحی کردن، گیر افتادیم!
چون طمع کردیم، نخواستیم در مورد شرایط مالی اون شرکت یا کشور، قوانین حاکم و ریسکهای احتمالی سرمایه گذاریمون، با یه کارشناس یا یه وکیل مشورت کنیم… آخر سر هم از نامردیهای دنیا گله و شکایت کردیم و انگشت اتهام رو همیشه به سمت یکی دیگه، غیر از خودمون نشانه گرفتیم…
بله، ما ایرانیهای غیور ظرف چند سال گذشته، ۷ میلیارد دلار در بازار املاک و مستغلات ترکیه سرمایه گذاری کردیم و به این ترتیب اونها رو مثل (امارات و گرجستان) از شرایط حساس کنونی نجات دادیم و سر آخر اون کشورها هم بدون حتی یه تشکر، خیلی قانونی سر ما رو کلاه گذاشتن و نامحترمانه درب خروج رو بهمون نشون دادند…
پس لطفا سعی کنیم که با خودمون صادق باشیم و زمانی که حس میکنیم دید واضحی نسبت به موضوع خاصی نداریم، با مشورت درست و به موقع، از گرفتاری و ضررهای احتمالی و اتلاف وقتمون جلوگیری کنیم…
در نتیجه، قبل از اینکه هر کاری رو شروع کنی، راجع بهش خوب فکر کن… مشورت کن… درکش کن… براش برنامه بریز و بعد، کارت رو شروع کن…
پتروشیمی ایران و ژاپن یا همون پتروشیمی بندر امام فعلی، یکی از بزرگترین پتروشیمی های ایران با مساحت ۲۸۰ هکتار هست که پنجاه سال پیش با سرمایه ی ۱.۸ میلیارد دلاری و بصورت مشترک بین ایران و ژاپن ساخته شده و در زمان خودش بزرگترین پتروشیمی دنیا بوده…
شرکت میتسوئی ژاپن که مسئول ساخت این پتروشیمی بود، تصمیم گرفت تا تمام قسمت اداری این پتروشیمی رو به صورت پیش ساخته توی ژاپن بسازن و بعد توی بندر شاهپور اون زمان که محل سایت این پتروشیمی بوده، سر هم کنن…
طراحی و ساخت واحد اداری این پتروشیمی دو سال طول کشید و وقتی که قطعات پیش ساخته رو به محل سایت پروژه آوردن، تمام قسمت اداری ظرف فقط دو ماه با تمام مبلمانش، آماده ی بهره برداری بود…
این قسمت اداری، هنوز بعد از پنجاه سال داره ازش استفاده میشه!
داستان ساخت پتروشیمی بندر امام، روش درست تفکر، طراحی، برنامه ریزی و اجرا رو به ما یاد میده…
سعی کنیم، مثل نسلهای دهه های ۲۰ و ۳۰ و ۴۰ شمسی نباشیم… قبل از اینکه کاری رو شروع کنیم، بسیار بجاست که اول درکش کنیم، بشناسیمش، در موردش تصمیم گیری کنیم و در لحظه ی درست دست به کار شیم…
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد…
انجام هر کاری هم زمان درست خودش رو میخواد… حتی اگه برای اجراش آماده ای، اما زمان، زمان درستی نیست؛ مثل شکارچی ها منتظر باش، کمین کن و بعد در زمان مناسب، با تمام توان دست به کار شو…
چون اون موقع دیگه وقت فکر کردن نیست؛ اون موقع فقط باید اجرا کنی…
ایرادی که آدمهای ایده آل گرا دارن هم این هستش که، موقع اجرا، دنبال اصلاح و بهتر کردن روندها دارن…
زمان این جور کارها، موقع طراحی و برنامه ریزی هستش، نه اجرا!
در ضمن، هیچ کاری ایده آل از آب در نمیاد، پس یادمون باشه که موقع برنامه ریزی تمام جوانب رو بسنجیم و وقتی از برنامه ریزی مون مطمئن شدیم، در هنگام اجرا تا جایی که امکان داره فقط و فقط روی اجرا متمرکز باشیم…
در انتها من، پوریا عبدی پور، بابت حسن تدبیر و سلیقه ای که خرج میدین و این پادکست رو برای شنیدن انتخاب میکنید، بسیار بهتون تبریک میگم و از زمانی که به این اپیزود اختصاص دادین، تشکر میکنم…
همی گفتم و گفته ام بارها:
لطفا خیلی خودتون رو دوست داشته باشید
لطفا خیلی قدر خودتون رو بدونین
یه دونه بیشتر از شما توی دنیا وجود نداره و حتما حتما لیاقت این رو دارید که بهترین ورژن خودتون باشید
در ضمن، ۲۳ اسفند هر سال، روز بسیار مبارکی برای من هست…
روزی که مادر عزیزم؛ ارزشمند ترین و مهربانترین مادر دنیا، با اومدنشون دنیا رو به محل بسیار زیباتری تبدیل کردن…
مامان جان،
تولدتون هزار بار مبارک و امیدوارم که پیوسته سلامت، دلخوش و هر روز موفق و موفق و موفق تر باشین…
بزرگترین شانس زندگی من، وجود نازنین شما و بهره بردن از مهر مادری و تربیت صحیح شما بوده و آرزوم این هستش که ازم راضی باشین…
دستتون رو میبوسم…