Radio Cafe Podcast - پادکست راديو کافه

امید در دل تاریکی

Pouria Abdipour - پوریا عبدی پور Episode 27

تو این اپیزود به ناامیدی، دلایل بوجود اومدنش و راهکارهای عدم مواجهه و خروج از اون، از چشم‌اندازهای شخصی و ملی می‌پردازیم.

با ما باشید

اثر:
پوریا عبدی پور

به‌به… یه روز جدید… خدا رو شکر که دیروز و کابوس شبونه‌ش تموم شد و جاش رو به این صبح دل‌انگیز و پرنده‌های خوش‌خبر داد… این نور زیبای خورشید که داره فضای خونه‌ رو روشن می‌کنه، حتما نشانه خوبیه! امروز روز منه… هر چی گرفتاری و یأس و ناامیدی تا دیروز داشتم رو همونجا چال می‌کنم… دیگه بسه… دیگه تموم شد…


آخیششش… حتی فشار آب هم خوبه… خدایا شکرت…

امروز، روز موعوده… نتیجه یک سال زحمت و تلاشم رو قراره بگیرم… همه‌چی روبراهه… مشتری قرارداد رو امضا کرده و فروشنده هم گفته امروز قرارداد رو امضا می‌کنه… اون پُلی که همه این سال‌ها منتظر رسیدن بهش بودم رو دیگه دارم بهش میرسم… 

از امروز آرزوهام در دسترس‌ترن… این یعنی، تمام تلاش‌های سال‌های گذشته‌م بی‌خود و بی‌ثمر نبودن…

آقا پوریا کم نمیاره… 


اِاااه… این چه وقت قطع شدن آب بود؟ اینهمه کف رو با چی بشورم حالا؟!

بخشکی شانس…


بیخیال… پیش میاد… برم دنبال باقی روزم… باقیش عالیه حتما…

**********

داخل اتوموبیل در ترافیک تهران

- سلام خانم دولت‌خواهی … صبح‌تون بخیر… بفرمایید؟

- آقای عبدی‌پور ظاهراً خیلی هم به خیر و خوشی شروع نشده!

- چی شده؟ 

- شرکت فروشنده خارجی، به علت محدودیتهای بانکی و شفاف‌نبودن پرداختهای صراف، قرارداد رو یک‌‌طرفه فسخ کرد… 

- چی؟ ما که از سیستم بانکی خودمون داریم پول میزنیم براشون!

  • ظاهراً بانک هم از طریق صرافی کارگزارش داره پول رو برای اونها میفرسته! سیستم سوییفت رو چند ساله که رومون قطع کردن دیگه…
  • باشه؛ اگه از این ترافیک و آلودگیش زنده رسیدم شرکت، می‌بینیم چیکار میتونیم بکنیم؟! ممنون.

(صدای ترافیک و رادیو و بوق و تکرار جمله «ما خودمون این زندگی رو انتخاب کردیم» و تکرار آن در ذهن)

  • سپس از ته دل آهی می‌کشد و فریادی از سر ناامیدی سر می‌دهد…

تو این اپیزود به ناامیدی، دلایل بوجود اومدنش و راهکارهای عدم مواجهه و خروج از اون، از چشم‌اندازهای شخصی و ملی می‌پردازیم.

با ما باشید

از همون لحظه اول ورودمون به این دنیای شگفت‌انگیز، پا به محیطی میگذاریم که کاملاً برامون ناشناخته‌ است! 

در عین ناتوانی،‌ با اون چشمهای دکمه‌ای قشنگ‌مون ساعتها به سقف خیره می‌شیم و سعی می‌کنیم درک کنیم که اینجا کجاست؟ چرا همه‌چی غریبه‌ است؟ این آدمها کی هستن؟


اما چون هنوز حافظه‌مون پاک و زلاله و با موضوعاتی مثل ناتوانی و ناامیدی آشنایی نداریم، فوری تو دلمون خالی نمیشه و خودمون رو درگیر «چرا اینقدر ناتوانم و هیچ کاری ازم بر نمیاد؟!» نمی‌کنیم…


به جای یأس و ناامیدی، که هنوز باهاشون آشنا نیستیم، امیدوارانه شروع به شناخت و درک محیط اطرافمون و آدمهاش می‌کنیم… 

همه‌چی عالیه و از اینکه پا به این دنیای هیجان‌انگیز گذاشتیم، بسیار خوشحالیم و میخندیم؛ می‌دویم و بالا و پایین می‌پریم و بازی می‌کنیم…


تا اینکه یواش یواش وجود نازنین و قدوم مبارکمون برای والدین و اطرافیانمون یکنواخت میشه و دعوا کردنهای گاه و بیگاهشون شروع میشه… از اینکه مورد عتاب و بازخواست‌شون قرار گرفتیم، تعجب می‌کنیم؟! چی شد؟! من که فقط داشتم بازی می‌کردم! مگه چیکار کردم؟!

تا حالا یه بچه رو دعوا کردین؟!

اوایل به محض اینکه صدات رو بالا میبری و با اخم بهش میگی «نکن»، با اون چشم‌های قشنگ و معصومش بهت زل میزنه، اون چونه خوشگل و کوچولوش میلرزه و اشک به چشمهاش میاد…

اما اگه این کار رو تکرار کنین، رفته رفته دیگه کمتر خبری از اون لرزش چونه و اشک چشمها میشه…

یا همونجا می‌ایسته و نگاهت میکنه… و یا کمی از فاصله میگیره و از دور با ناراحتی بهت خیره میشه…

  • همه مون با مفهوم دلسردی که ریشه اصلی ناامیدی هستش از همین‌جا آشنا شدیم… 

و رفته رفته، این روند دلسرد شدن از خودمون و عزیزان و اطرافیانمون، شدت و سرعت بیشتری به خودش میگیره… 

کمی بزرگتر میشیم و والدین‌مون نه تنها بخاطر صفات خوب و کارهای قشنگی که انجام میدیم تشویقمون نمی‌کنن، بلکه شماتت کردن‌هاشون بیشتر میشه و اینقدر فتوحات بچه‌های فامیل و همسایه رو با تحقیر بهمون یاد‌آوری می‌کنن، که بعد از چند سال حتی خودمون هم از خودمون دلسرد میشیم و اعتماد به نفسی برامون باقی نمی‌مونه…

این اتفاق رو همه‌مون به انواع و اقسام مختلف تجربه کردیم… توی مدرسه… بین اعضای فامیل… توی اجتماعات مختلف… حتی توی ارتباطات احساسی‌مون…

بله؛ ریشه اصلی ناامیدی دلسردیه… دلسردیه که مثل جذام به روحمون میاندازن و اونقدر روحمون رو میخوره و خراش میده تا اینکه خودمون هم از خودمون بدمون بیاد و از خودمون ناامید بشیم…


اگه بخوام دلسردی و نا‌امیدی رو به چیزی تشبیه کنم، مثل اینه که تک و تنها توی یه تونل تاریک ولمون کنن و بگن که باید خودت رو به اون کورسوی انتهای تونل برسونی و ازش عبور کنی…


و نکته جالب قضیه هم اینه که بهمون نمیگن که توی اون تاریکی و ظلمات مطلق چه پدیده‌ها و اتفاقاتی انتظارمون رو می‌کشن!

پس، طبیعیه که ترسون و لرزون قدم برداریم… 

 آدمهای مهربون و دوست داشتنی‌ای هستن که تشویقمون می‌کنن تا وارد اون تونل بشیم؛ اینها همون پدر و مادرمون، عزیزانمون و یا حتی دوستانمون هستن که عاشقانه دوستمون دارن و با یک دنیا عشق و نگرانی بدرقه‌مون می‌کنن؛ 

اما شوربختانه بهمون نمیگن که اون تو چه خبره و با چه پدیده‌هایی قراره مواجه بشیم؛ و یا حتی چرا اصلا باید پا به این مسیر بذاریم… 

تقصیری هم ندارن، همین که تا این سن تونستن ما رو زنده نگه دارن و امکانات لازم رو برای رشد و پا گرفتنمون مهیا کنن، حتما حتما باید سپاسگزارشون باشیم… همین که هستن و اینقدر خالص و عاشقانه دوستمون دارن، باید شکرگزار باشیم…


رفته رفته وقتی که مقداری از ورودمون به تونل بگذره و با محیط تاریک و وهم‌انگیزش مواجه بشیم، ترس تمام وجودمون رو در بر میگیره… اما حقیقت اینه که اونجا سیاهچاله نیست؛ دلیل ترسمون، صرفا اینه که چشمهای قشنگمون توانایی دیدن محیط توی اون شرایط رو ندارن… اما اگه به نقشه مسیر و محیط اطرافش آشنا باشیم، می‌تونیم با کمترین دردسر از اون عبور کنیم… 

توی دنیای واقعی هم همینطوره… 

دنیای واقعی روشنه، چشمهای قشنگمون توانایی دیدن محیط ظاهری اطراف رو دارن، اما عاملی که واقعا باعث پیشرفت‌ و موفقیتمون میشه، در اصل بینش‌مون، همون بصیرت و آگاهی درونمون هستش… این بینش هستش که توی مدارس و دانشگاه‌ها آموزش داده نمیشه و موضوعی کاملا شخصی و درونیه… 


و توی همون تونل تاریک هم، در حقیقت بینش و بصیرت درونی‌مون هستش که به ما امکان میده تا موانع و خطرات اطرافمون رو پیش‌بینی کنیم… این بینش هستش که با وجود همه ترسها و سختیها، امید گذر کردن از اون شرایط و تلاش برای ادامه دادن رو توی دلمون زنده نگه میداره…


همچنان که توی اون محیط تاریک و ترسناک قدم برمیداریم، عده‌ای هستن که دائم در گوشمون زمزه میکنن، داد میزنن، فحش میدن، تحقیرمون میکنن و خلاصه تمام تلاششون میکنن که ما رو از ادامه راه منصرف کنن… 

اینها همون آدمهای سمی اطرافمون توی دنیای واقعی هستن که باید سعی کنیم که ازشون فاصله بگیریم و نسبت به حرفها و رفتارشون بی‌تفاوت باشیم…


در کنار این دسته، عده‌ای هم هستن که خیلی ناغافل و بی‌صدا سر و کله‌شون پیدا میشه و برامون پشت پا میگیرن، هُلمون میدن، موهامونو میکشن و خلاصه هر کاری از دستشون بر میاد انجام میدن، تا بهمون ضربه بزنن و ما رو از ادامه مسیر منصرف و ناتوان کنن…

اینها همون رقبای اجتماعی و کاری و احساسی‌مون هستن که باید سعی کنیم از حملاتشون جاخالی بدیم، خودمون رو درگیر تعارض باهاشون نکنیم و همچنان متمرکز به راهمون ادامه بدیم… چون اگه بخوایم باهاشون درگیر بشیم، ضربه‌های بیشتری خواهیم خورد و حتی ممکنه توی اون شلوغی و تاریکی اطراف، راه‌مون رو برای همیشه گم کنیم…


اما توی اون تاریکی و ظلمات درون تونل، فقط ما نیستیم که داریم برای بیرون اومدن و رسیدن به هدفمون تلاش می‌کنیم؛ آدمهای دیگه‌ای هم هستن… 

انسانهای دیگه‌ای که خواسته و ناخواسته باهاشون هم‌مسیر هستیم و برای اینکه با دل قرص‌تری به راهمون ادامه بدیم، دستشون رو میگیریم و به مسیرمون ادامه میدیدم… 

اما اکثر این ناقلاها، به محض اینکه فرصت رو مناسب ببینن، خودشون دست به کار میشن و بهمون پشت‌پا میزنن و هُلمون میدن تا نتونیم به راهمون ادامه بدیم…

اینها همون گرگهای در پوست میش و آدمهای حسود و بخیلی هستن که در ظاهر قربون صدقه‌مون میرن و توی رومون لبخند میزنن؛ اما صبورانه و هنرمندانه منتظر فرصت هستن تا ضربه بدی بهمون بزنن و از شر مون خلاص‌شن.


اما خبر خوش اینه که بین همه اونهایی که باهاشون هم‌مسیر میشیم، به ندرت آدمهای با کیفیت و خالصی هم پیدا میشن که باید حواسمون حسابی جمع باشه که دستشون رو ول نکنیم… چون این آدمهای با کیفیت، خیلی کمیاب هستن و حضورشون توی زندگی‌هامون بسیاااار مغتنم هستش…


وسط این تونل تاریک و وهم‌آلود، دو تا سورپرایز خوب براتون دارم… 


اگه تا الان زنده موندی و حوادث و پدیده‌های اطرافت نتونستن از پا درت بیارن، بهت تبریک می‌گم؛ داری به ورژن قوی‌تری از خودت تبدیل میشی؛ اگه تمرکزت رو از دست ندی، دیگه نمی‌تونن تو رو از ادامه مسیر منصرف کنن… فقط کافیه که منظم باشی و گام به گام قدم بر داری؛ ادامه بدی و خودت رو به اون نور زیبا و با شکوهی که آخر تونل انتظارت رو می‌کشه برسونی…


تونلهای زندگی مثل بازی‌های کامپیوتری نیستن که به عنوان مثال هر ۲۰۰ متر یک هیولای جدید سر راحت سبز بشه… 


هر چی تونل‌های بیشتری رو پشت سر میگذاری، تجربه‌ت بیشتر میشه و ورژن قوی‌تری از خودت میسازی… همزمان با اینکه تجربه‌ت بیشتر میشه و در حال ساختن ورژن قوی‌تری از خودت هستی، اعتماد به نفست افزایش پیدا می‌کنه و شجاعت بیشتری هم پیدا می‌کنی؛ بنابراین بیشتر تصمیم‌ می‌گیری که از حاشیه امنت بیرون بیای و تونلهای سخت‌تری رو انتخاب می‌کنی… پیشرفت واقعی دقیقاً همینجوری حاصل میشه…


اما سورپرایز خوب دومم اینه که، همزمان که پیشرفت می‌کنی و تونلهای سخت‌تری رو انتخاب می‌کنی، تونلها هم برات روشن‌تر میشن و میتونی دید واضح‌تری از محیط اطرافت داشته باشی؛ به این دلیل که داری تجربه و بینشی رو به دست میاری که تحقق این امر رو برات ممکن میکنه…

و همزمان چون شجاعت و اعتماد به نفست بیشتر شده و ورژن قوی‌تری از خودت ساختی، خیلی بهتر و سریع‌تر می‌تونی عکس العمل نشون بدی و از خودت دفاع کنی… 


یواش یواش، وقتی که بیشتر پیشرفت میکنی و وارد بازی بزرگان میشی، فضای درون تونل‌‌ها دیگه برات کاملا روشن میشه و صرفاً چند تا مانع و حریف سرسخت رو پیش روی خودت میبینی…

درسته که پیشرفت کردی و وارد لیگ بزرگان شدی، اما بدون که حریف‌ها هم خیلی باهوش‌تر و سر سخت‌ترن و دیگه مثل تونل‌های اول شوخی ندارن… میان که ناکارت کنن، میان که زمین‌گیرت کنن و اجازه ندن که حتی یه قدم دیگه برداری… 

برای همین بهش میگن، بازی بزرگان…

البته که تو هم قوی‌تر شدی و توانایی دفاع و حتی حمله‌ت بیشتر شده… اما، دقیقاً توی همین مراحل هستش که توسعه و پرورش بینش اهمیت خودش رو نشون میده…

انسان با بینش این موضوع رو درک کرده که جنگ همیشه هزینه داره… بنابراین پیوسته سعی میکنه تا نسبت به هر محیطی که واردش میشه اشراف داشته باشه و تا جای ممکن از درگیری و تعارض دوری کنه؛ با مانورها و جاخالی دادن‌های به موقع، حریفش رو دور بزنه و گمراه کنه؛ و بعد به مسیر خودش ادامه بده…


چندتا انسان تازه به دوران رسیده رو دیدین که با استفاده از رانت و ثروت‌های بادآورده، وارد بازی بزرگان شدن، اما به دلیل اینکه فرصت کسب اون بینش درونی لازم رو نداشتن، خیلی زود پاک‌باخته و منزوی شدن و با بی‌آبرویی اون جمع رو ترک کردن؟!


اولین گام برای جلوگیری از مواجهه با دلسردی و ناامیدی و همینطور پیشرفت توی زندگی، اینه که درک کنیم که آموزش و تربیت خانوادگی لازمه، اما کافی نیست؛ از ۱۹-۱۸ سالگی به بعد، خودمان مسئول تربیت و توسعه درک و بینشمون هستیم… 


این مهمه که درک کنی که سواد و بینش دو تا موضوع کاملاً جدا از هم هستن… ادامه تحصیل و اخذ مدرک دانشگاهی دانش و سوادمون را افزایش میده، اما هیچ ارتباطی به افزایش بینش‌مون نداره…

اما مطالعه جهان پیرامون و پدیده‌های درون اون هستش که باعث وسعت دید و توسعه بینش‌مون میشه…


میدونین، یکی دیگه از درسهای صحیح اما ناقصی که از همون دوران کودکی باهاش آشنا شدیم، اینه که این دنیا جای بسیار زیبا و پر از گل و بلبلیه… که البته کاملا با این قسمتش موافقم؛ ما از اینکه فرصت زندگی در این دنیای بسیار زیبا و شگفت‌انگیز نصیبمون شده حتما باید احساس خوشبختی کنیم…


اما متأسفانه از همون اول کسی بهمون یاد نداد که این دنیای زیبا و شگفت‌انگیز، در عین حال خیلی جای عادلانه‌ای هم نیست… 


* هیچ تضمینی وجود نداره که فردا هم مثل امروز، کم یا زیاد، این ثروت و دارایی ای که در اختیارمون هست، مال ما باشه…

* تضمینی نیست که عزیزامون، فردا هم کنارمون باشن!

* ضمانتی وجود نداره که دیگران جواب محبت‌هایی که بهشون می‌کنیم رو یادشون بمونه و در پی جبران اون باشن!

* کسی رو پیدا نمی‌کنین گارانتی کنه که اگه با تمام وجود برای رسیدن به هدفی تلاش کنین، حتماً به اون هدف میرسین!


شوربختانه، بهمون نگفتن که توی این دنیا هیچ تضمینی برای همیشگی‌بودن وجود عزیزان، دارایی‌ها، اتفاقات خوبی که برامون می‌افتن و فرصتهایی که در اختیارمون قرار دارن، نیست!


ماناترین دارایی‌های همه‌مون توی این دنیا، توانایی‌های درونی و قدرت درک و بینش‌مون هستن…

این دنیا و آدمهاش، همه چیزمون رو می‌تونن ازمون بگیرن؛ غیر از بینش و توانایی‌های درونیمون…


ژوزف استالین، دیکتاتور مخوف و رهبر نظام ساقط شده شوروی تمام ملتش رو به اسارت گرفته بود، اما هیچ‌وقت نتونست به فکر و اندیشه مردمش حکومت کنه و فاتح قلب‌های اونها بشه…


پس تا جایی که میتونی منظم و شجاع باش و روی توانایی‌هایی درونی و بینشت کار کن…


اگه یه صاحب کسب و کار حرفه‌ای و با بینش باشی، حتی اگه ورشکست بشی و به خاک سیاه هم بنشینی، با استفاده از همین بینش و تواناهایی درونیت میتونی تا زمانی که دوباره خودت رو سرپا کنی، به شرکتهای دیگه مشاوره تخصصی بدی و اتفاقا درآمد خوبی هم داشته باشی…


اگه یه آهنگ‌ساز حقیقی و با بینش باشی، حتی در صورتیکه زلزله و سیل تمام زندگیت رو زیر و رو کنه، بازم میتونی با کامپیوتر قرضی دوستت، یک آهنگ Hit بسازی و خودت رو سر پا کنی…


استیو جابز رو از شرکتی که خودش تأسیس کرده و توسعه داده بود اخراج کردن؛ اما به دلیل توانایی‌هایی که توی خودش توسعه داده بود، رفت و شرکتهای Pixar و NeXT رو تأسیس کرد… پیکسار تبدیل به غول انیمیشن سازی دنیا شد و نِکست رو هم وقتی که به اَپل برگشت، با سود خوبی به خود اَپل فروخت.


"گاهی زندگی با آجر به سرتان می‌کوبد. اما ایمان خود را از دست ندهید.“


نلسون ماندِلا رهبر آزادی بخش آفریقای جنوبی، ۲۷ سال از عمرش رو برای آزاد کردن مردمش از دیکتاتوری نظام آپارتاید سپری کرد، هدف داشت و هیچ‌وقت به خودش اجازه نداد ناامید بشه… به جای ناامیدی و دلسردی، روی توانایی‌هایی رهبری و مذاکره‌اش و در عین مطالعه تاریخ مردم آفریکانس و رنج‌هایی که برده بودن پرداخت. بعد‌ها با استفاده از همین آگاهی و بینشش بود که تونست مردمش رو با هدفی که داشت همراه کنه، در مذاکراتش موفق باشه و کشورش رو آزاد کنه…


"موفقیت به‌ معنای شکست نخوردن نیست، بلکه به‌معنای توانایی بلند شدن بعد از هر شکست است."


جی.کی. رولینگ، نویسنده معروف سری کتاب‌های هری پاتر قبل از اینکه کتاب‌هایش منتشر بشن، یک مادر تنها بود که با فقر دست و پنجه نرم می‌کرد. رولینگ بارها و بارها از ناشران مختلف نه شنید؛ اما ناامید نشد. به نوشتن ادامه داد. تا اینکه بالاخره موفق شد، و امروز کتاب‌هاش جزو پرفروش‌ترین کتاب‌های تاریخ هستن.


"صخره‌ای که شکست‌هایتان روی آن بنا می‌شود، همان سنگ‌ بنایی است که می‌توانید زندگیتان را روی آن بسازید."


نیک ووجیچیچ، کودکی بود که بدون دست و پا و با نقص‌های جسمی متولد شد. خیلی از کارهایی که برای دیگران ساده بود، برای اون چالش‌های بزرگی محسوب می‌شدن. اما با پرورش تواناهای درونی و بینشش، نگذاشت که این مشکلات بهش غلبه کنند و به یک سخنران انگیزشی و الهام‌بخش تبدیل شد. ثروت نیک امسال حدود ۱۰ میلیون دلار برآورد شده… دارم راجع انسانی حرف میزنم که فقط یک تنه است، یعنی دست و پا نداره و روی باسنش راه میره…

*******

همه این آدمهایی که براتون مثال زدم، فقط یک تفاوت با من و شما داشتن… به هیچ عنوان روی گذشته و زخمها و محدودیت‌هاشون متمرکز نشدن و همینطور خودشون رو نشئه اتفاقات ممکنِ آینده نکردن… 

برای اونها فقط یک زمان وجود داشت و اون هم زمان حال بود که داشتن توش قدم میزدن… واقع‌بین و امیدوار بودن؛ و به هیچ عنوان زمان حالشون رو قمار اتفاقات گذشته و احتمالات آینده نکردن… 

قدم به قدم گام برمیداشتن، از اشتباهات خودشون و اطرافیانشون درس میگرفتن و پله پله کیفیتهای خودشون رو افزایش میدادن… تا زمانی که دنیا درهای شانسش رو به روشون باز کرد و دیگه زمان رو مساعد دویدن و درخشیدن دیدن… این قبیل شانس‌ها برای همه‌مون توی زندگی بوجود میان، اما سؤال اصلی اینه که خودمون رو براشون آماده می‌کنیم؟ آیا داریم توانایی‌های درونی لازم برای استفاده از اونها رو توی خودمون بوجود میاریم؟ 


زندگی دقیقاً همینه… ترکیب تلاش هوشمندانه، امیدواری و در لحظه زندگی کردن…


اگه کسی از من بپرسه که آیا زندگی سخته یا آسون؟ بهش میگم که زندگی سهلِ ممتنع هستش…

تعاریف و رمز و رازهای موفقیت خیلی آسونن… اما بدست آوردن هنر و توانایی به اجرا در آوردن این رمز و رازها، به سالها تمرین و تلاش و پیشتکار نیاز داره…


به همین دلیله که پیش از همه باید توانایی‌های درونیت رو توسعه بدی، و همزمان سعی کنی که دائماً از دنیای پیرامون و تجارب شخصی و اجتماعیت درس بگیری و وسعت دیدت رو افزایش بدی…

باید اون بالانس و تعادل لازم رو درون خودت بوجود بیاری…

این یعنی اینکه که خودت رو، خود واقعیت رو، نقاط ضعف و قوتت رو، موضوعاتی که واقعا نسبت بهشون اشتیاق و علاقه داری رو بشناسی و انتخاب‌هات رو با در نظر گرفتن اونها انجام بدی… 

یعنی اینکه بر اساس درک عمیق و واقعی از خودت، تصمیم بگیری. انتخاب‌هایی کنی که نه تنها به اهداف و آرزوهای شخصی‌ات نزدیک‌ترت میکنند، بلکه بهت اجازه میدن که از مسیر هم لذت ببری. همین آگاهی و شناخت هستش که بهت کمک می‌کنه تا انتخاب‌هایی داشته باشی که با ارزش‌ها و اصول شخصی‌ات هماهنگ باشند و تو رو به سمت زندگی‌ای هدایت کنند که  دوستش داری و بهش باور داری.

این یعنی اینکه بدونی چه چیزهایی برایت مهمه و اولویت‌هات باید چی باشند. انتخاب‌هایی کنی که به رشد و پیشرفتت کمک می‌کنند و از کارهایی که صرفاً از روی اجبار یا ترس انجام میدی، دوری کنی. این رویکرد بهت کمک می‌کنه که با اعتماد به نفس و شجاعت بیشتری زندگی کنی؛ چون می‌دونی که هر تصمیمی که می‌گیری، خواسته قلبیت هستش و از شناخت واقعیت‌ها بیرون اومده.

یعنی اینکه به جای اینکه صرفاً به دنبال موفقیت‌های ظاهری و مادی باشی، به دنبال چیزهایی باشی که واقعاً بهت احساس رضایت و خوشبختی می‌دن. این شناخت از خود، بهت کمک می‌کنه تا نه تنها موقع مواجهه با چالش‌ها و مشکلات، بلکه در لحظات شادی و موفقیت هم، بتونی متعادل و آگاهانه عمل کنی و مسیر زندگی‌ات رو با آگاهی بیشتر و بینش وسیع‌تری طی کنی.

و در نهایت، یعنی اینکه با پذیرفتن خودت، همراه با تمام نقاط قوت و ضعفی که داری، میتونی این امکان رو بدست بیاری که به نسخه بهتری از خودت تبدیل بشی. یعنی اینکه بتونی با آرامش و اعتماد به نفس بیشتری نسبت به آینده نگاه کنی و تو هر قدمی که برمی‌داری، به خودت ایمان داشته باشی و بدونی که همواره در مسیر رشد و پیشرفت هستی.


اینجوری هستش که همزمان با تلاش‌هایی که به خرج میدی، با شکست‌ها و دلسرد‌یهای کمتری مواجه میشی و حتی در صورت مواجهه با اونها، سوگواری کوتاه‌تری خواهی داشت و خیلی زودتر میتونی خودت را سر پا کنی و دوباره به تنظیمات کارخانه، یعنی به همون کودک پر انرژی و کنجکاو قدیمت برگردی…

*********

اما به هر حال، همه‌مون آدمیم و یه مواقعی هم واقعاً خسته و دلسرد، و حتی خدای نکرده ناامید میشیم؛

اگه گرفتار این شرایط شدی، بازم فراموش نکن که هنوز زنده‌ای و میتونی از این شرایط خارج بشی. 

فقط کافیه که:

۱. قمار نکنی و دوباره با موفقیت‌های کوچک شروع کنی و روی اونها متمرکز باشی:

از هدف‌های کوچک و قابل دسترس شروع کن. هر موفقیت کوچکی می‌تواند انگیزه و اعتماد به نفست را افزایش بده. یادت نره که موفقیت‌های بزرگ حاصل قدم‌های کوچیک، اما منظمی هستن که در زمان حال داریم برمیداریم… پس منظم باش و شجاعانه قدم به قدم جلو برو. طمع نکن…

۲. شکست‌ها را بپذیر و سعی کن ازشون یاد بگیری:

هر شکستی یک فرصت دیگه برای یادگیری هستش. پس بعد از هر شکست، اون سیستم VAR ت رو روشن کن و سعی کن اشتباهاتت رو دوباره مرور کنی و ازشون توی مسیر رسیدن به سمت موفقیت استفاده کنی.

۳. محیط حمایتی برای خودت ایجاد کن:

با دوستان و افرادی که تشویقت می‌کنند و بهت انرژی مثبت می‌دن، وقت بگذران. از آدمهای سمی و منفی بر حذر باش.

۴. خود مراقبتی کن:

به سلامتی جسمی و روحیت اهمیت بده. ورزش کن، خوب استراحت کن و تا جایی که برات امکان داره از مصرف فست‌فود و شکر پرهیز کن (خیلی مهمه‌ها!!!). یه دوستی دارم که نمایندگی فروش خودرو داشت و به دلایل مختلف توی همون سالهای اول دهه سوم زندگیش جوری ورشکست شد که تا چند سال داشت تاوان میداد. زندگیش زیر و رو شده بود و افسردگیش حتی از روی چهره و اندامش کاملا مشهود بود. باورتون نمیشه، که همین ورزش منظم دوباره حالش رو خوب کرد و انگیزه لازم رو توش بوجود آورد که حتی با تمام مشکلاتی که داشت، رفت و به صورت خودآموز برنامه‌نویسی یاد گرفت و وبسایت فروش قطعات یدکی خودروش رو راه انداخت. خدا رو شکر کارش گرفت و الان داره برنامه‌ریزی توسعه کسب و کارش رو انجام میده.

۵. مدیتیشن و ذهن‌آگاهی خیلی مؤثرن:

از هر راهی که صلاح میدونی، تمام تلاشت رو بکن که آرامش بیشتری پیدا کنی و افکار منفیت رو کنترل کنی.

۶. اگه لازم دیدی، حتما از حرفه‌ای‌ها کمک بگیر:

اگر احساس می‌کنی نمی‌توانی به تنهایی از پس ناامیدی بربیای، حتماً به یک مشاور یا روانشناس با تجربه و حرفه‌ای مراجعه کن.


فراموش نکن که توجه نکردن به اهمیت وجود نظم توی زندگیهامون… نداشتن هدف… و همینطور آشنا نبودن به فرآیند بیوشیمیایی مغز می‌تونه خیلی خطرناک باشه… 


خیلی جالبه بدونین که وقتی یه کارتون تموم میشه، ممکنه گرفتار دپرشن بشید… میدونین چرا؟ فقط بخاطر یک سوال ساده… 


حالا باید چیکار کنم؟!

وقتی داریم یه هدفی رو دنبال میکنیم، مغزمون از اینکه داریم هدفمند قدم برمیداریم و پیشرفتهایی رو مشاهده می‌کنه، بسیار خوشحال میشه و کلی هورمون جذاب بهمون هدیه میده…  در اصل کوکائین و آمفتامین هم دقیقاً باعث بوجود اومدن همین روند میشن؛ سیستمهایی رو درونمون فعال میکنن که باعث میشن که یک هدف رو دنبال کنیم. به این دلیل هستش که استفاده از اونها برای کسایی که دنبالش هستن لذتبخش هستش.

اما وقتی پاسخی برای سؤال حالا باید چیکار کنم؟! نداری، در اصل یعنی زندگیت ساختاری نداره… و به دلیل نداشتن ساختار و کمبود احساس مثبت، مغزمون هم احساس خوبی نداره؛ پس دیگه خبری از جایزه و دوپامین و هورمون‌های هیجان‌انگیز هم نخواهد بود و رفته رفته به سمت دپرشن و ناامیدی میریم… 


آیا دوستی داری؟ دوستهای صمیمی داری؟ 

گاهی اوقات افراد افسرده رو میبینی که شغلی ندارن… دوستی ندارن… رابطه صمیمی‌ای رو تجربه نمیکنن… درگیر بیماری‌ هستن؛ و یا الکل یا مواد مخدر مصرف میکنن… تجربه نشون داده که اگه کسی با سه تا از این مسائل درگیر باشه…واقعا کاری نمیشه براش کرد… به این دلیله که اصرار دارم که باید قدر خودمون رو بدونیم و زندگیمون ساختار داشته باشه… به این علت که این افراد به قدری گرفتار هرج و مرج توی زندگیشون شدن که اگه بخواین کمکشون کنین تا توی یک زمینه پیشرفت کنن، هنوز دو تا جبهه دیگه هستن که به شدت دارن اونها رو مجبور به شکست میکنن…


یکی از بهترین راهها برای مبارزه با دپرشن، اینه که با خودت مذاکره کنی… با خودت مذاکره کن که اگه اون کارهایی که منافات یا تضاد کمتری با حس و حال بدِ فعلیت دارن رو در طول روز به انجام برسونی، در عوض روح و مغزت هم حالت رو بهتر کنن… ممکنه اوایل اینکار به نظرت سخت و مسخره بیاد، اما انجامشون بده… هدف از مذاکره، بده بستون هستش… یک چیزی میدی و در ازاش هم چیزی میگیری… 

هر کاری که میکنی مهمه… اصلا این حرف درست نیست که ما هیچیم و از هیچ به هیچ میرویم و این چرندیات… اگه اشتباهی مرتکب میشی، واقعا یک کار اشتباه انجام دادی… اگه به کسی خیانت یا بدی کنی، کفه دنیا رو یه ذره بیشتر به سمت بدی سنگین کردی… اگه توی جوونی حواست به خودت نباشه، حتما توی میانسالی با پیامدهای غفلتهایی که به خرج دادی مواجه میشی… این یعنی مسئولیت… یعنی تصمیم‌هایی که میگیری مهمن… یعنی کار اشتباه… اششششتباههه…

میخوای اینجوری باشه؟!


اما یه مواقعی هر چقدر هم که تلاش کنی، نمیشه! اونجا دیگه تقصیر من و تو نیست… 

اونجاست که باید به بالکن بریم… باید از چشم انداز مرتفع‌تری به شرایط نگاه کنیم. اینجاست که باید از دیدگاه ملی - میهنی به خودمون و میهن عزیزمون نگاه کنیم…


نرخ بیکاری: طبق گزارش مرکز آمار ایران در سال ۱۴۰۲، نرخ بیکاری حدود ۹.۳٪ بوده؛ همونطور که میدونین، بیکاری یکی از عوامل مهمی است که می‌تواند به ناامیدی در جامعه منجر شود.

تورم: نرخ تورم در ایران یکی از بالاترین‌ها در جهان است و در سال ۱۴۰۲ به بیش از ۴۰٪ رسید . تورم بالا و کاهش قدرت خرید مردم می‌تواند باعث بوجود آمدن احساس ناامیدی و عدم اطمینان به آینده شود.

افزایش مهاجرت: بر اساس گزارش‌های غیررسمی، میزان مهاجرت نخبگان و تحصیل‌کرده‌گان ایرانی به کشورهای دیگر در حال افزایش است . این موضوع نشان‌دهنده کاهش میزان امید به آینده بهتر در داخل کشور است.

افزایش مشکلات روانی: مطابق با آمار وزارت بهداشت، حدود ۲۵٪ از جمعیت ایران دچار مشکلات روانی مثل اضطراب و افسردگی هستند . این میزان بالای مشکلات روانی نشان‌دهنده ناامیدی و فشارهای اجتماعی و اقتصادی است.

کیفیت زندگی: طبق گزارش یکی از نشریات داخل کشور کیفیت زندگی ایرانیان در سال گذشته فقط از چهار کشور بالاتر بوده.


شاخص شادی جهانی: بر اساس گزارش سال ۲۰۲۳ سازمان ملل متحد، ایران در شاخص شادی جهانی در رتبه ۱۱۸ از ۱۴۶ کشور قرار دارد . این رتبه پایین نشان‌دهنده عدم رضایت کلی از زندگی و کاهش امید در جامعه است.

شاخص آزادی اقتصادی: طبق مقاله یکی از نشریات ایرانی در سال گذشته، ایران در شاخص آزادی اقتصادی در میان ۱۸۴ کشور جهان رتبه ۱۶۹ رو در اختیار داره. محدودیت‌های اقتصادی می‌تواند به کاهش امید و افزایش ناامیدی در جامعه منجر بشه.

سیستم آموزشی: نظام آموزشی ایران با چالش‌هایی مانند کیفیت پایین آموزش و عدم تطابق با نیازهای بازار کار مواجه است . این موضوع می‌تونه منجر به بروز ناامیدی در بین جوانان و قشر تحصیل‌کرده بشه.

تأثیر تحریم‌ها: تحریم‌های اقتصادی بین‌المللی علیه ایران باعث شده است که بسیاری از فرصت‌های اقتصادی و تجاری محدود شوند. این تحریم‌ها روی اقتصاد و رفاه عمومی تأثیر منفی داشته و باعث افزایش ناامیدی در جامعه شده است.


این آمارها رو نگفتم که دلسرد و مأیوست کنم… می‌خوام بدونی که بهت افتخار می‌کنم که هنوز نرفتی و میهن و هموطنانت رو رها نکردی… بهت تبریک میگم و همین که توی این شرایط زنده‌ای و از زندگی دست نشستی و بازم داری برای مهیا کردن یه زندگی بهتر برای خودت و عزیزانت تلاش می‌کنی، نشون میده که انسان لایق و مقاومی هستی… پس امیدوار باش، نشون دادی که میتونی از پسش بر بیای…


اما لطفا در نظر داشته باش که کشورها و ملت‌های موفق و امیدوار هستن که افرادی موفق و با‌انگیزه رو توی خودشون بوجود میارن و بهشون بها میدن…


پس اگه واقعا میخوایم از این حالت بلاتکلیفی و نا‌امیدی خارج بشیم و به اون نور زیبا و زندگی‌بخش انتهای تونل برسیم… باید به همدیگه کمک کنیم… 

بیاید درک کنیم که انسان‌های امیدوار، آدم‌های مهربان‌تری هستند…

برای اینکه خوشحال و امیدوار باشیم، باید کمک کنیم که همسایه‌مون هم همین حال رو داشته باشه…

برای اینکه خودمون لبخند بزنیم، باید به لبهای هم محله‌ای‌هامون هم لبخند بیاریم…

اگه واقعا به دنبال موفقیت و امنیت خودمون هستیم، باید دست همدیگه رو بگیریم و همدیگه رو به سمت موفقیت هُل بدیم و در عین حال زیر قول‌ و قرارهای خودمون نزنیم…


یادتون باشه، که همه‌مون عضو یک تیمیم… تیم ملی ایران… 

پس بیایید این تفکر رو توی خودمون نهادینه کنیم که شادی و موفقیت‌ هر کدوم‌مون، به موفقیت تیم‌مون بستگی داره… 

فراموش نکنید که هر تیمی روزهای خوب و بد خودش رو داره و اینکه اعضای اون تیم توی سختیها و نتیجه‌ نگرفتنها چه عکس العملی از خودشون نشون میدن مهمه… 

دقیقاً توی همین دوران سخت هستش که باید به کمک همدیگه و تیم‌مون بیایم…

بیاید با برچسب نزدن به همدیگه شروع کنیم…

بیاید یک بار دیگه اعتماد کردن به همدیگه رو امتحان کنیم…

بیاید غیبت‌کردن از همدیگه رو کنار بذاریم…

تیم‌تیمی‌هامون حالشون خوب نیست و عملکرد ضعیفی دارن؟ بیاید به جای اینکه قضاوتشون کنیم، بهشون انگیزه بدیم؛ بگیم که هنوز هم پشتشونیم و حمایتشون می‌کنیم…

هفته پیش با یکی از دوستانم داشتم قهوه می‌خوردیم و گپ میزدیم…

برام تعریف کرد که اون روز داشت از پاساژ پایتخت به سمت خونه میرفته و چون خیابونها شلوغ بوده، تصمیم گرفته با موتور دربستی بره…

گفت توی مسیر راننده موتور شروع به درد دل کرده که قبل از دوستم، یک مسافر دیگه رو از ترمینال جنوب آورده پاساژ پایتخت و طرف گفته منتظر باش برم از مغازه پول بیارم… اما متأسفانه طرف رفته و پشت سرش رو نگاه نکرده و ۱۲۰ هزار تومن کرایه‌ش رو پرداخت نکرده… راننده موتور از اینکه از اعتمادش سؤاستفاده شده بود، خیلی دلخور بود و داشت درد دل میکرد…

اما بعد از اینکه به مقصد رسیدند، دوستم بجای ۸۰ هزار تومن کرایه‌ای که باید پرداخت میکرده، ۲۰۰ هزار تومن به راننده موتور داده و خسته نباشید گفته و خداحافظی کرده… (ظاهرا راننده موتور هم با اکراه اون پول رو گرفته و اصرار داشت که به خدا من فقط داشتم درد دل میکردم و از بی‌معرفتی اون هموطن شکایت میکردم) 

دوستم که نگاه متعجب من رو می‌دید، گفت:

  • پوریا اون ۱۲۰ هزار تومن نه من رو فقیر می‌کرد و نه اون راننده رو پولدار…

اما اون پول، این امید رو توی دل اون راننده زنده نگه میداره، که هنوزم میتونه به هموطنانش اعتماد کنه… هنوزم کسی هست که حرفش بشنوه و اگه دلخوری‌ای داره، گوش شنوایی هست که اون رو بشنوه و درکش کنه…

بله عزیزان، در واقع دوستم با اون ۱۲۰ هزار تومن اعتماد اون راننده رو نسبت به میهن و هموطنانش دوباره خرید…

می‌بینید؟ با همین کارهای کوچیک هستش که می‌تونیم تیم‌مون رو امیدوار و سرپا نگه داریم…

با کارهای کوچیکی از این قبیل، انگیره و اعتماد به نفس هم‌تیمی‌هامون رو افزایش میدیم، تا در موقع مناسب حمایت‌مون کنن، جای خالی ‌مون رو پر کنن، تا اینکه ما بتونیم جلو بریم و یک قدم دیگه برای خودمون و تیم‌مون بر داریم…


اما این وسط، یک سری «دزدان امید» هم وجود دارن، که همگی باید دست به دست هم بدیم و گولشون رو نخوریم و ایزوله‌شون کنیم…

کسانی مثل این پکیج فروشان ثروت و موفقیت و خوش‌بختی، کسانی مثل سیاست‌مداران بد طینتی که فقط ما رو به چشم ماشین رأی نگاه میکنن؛ و همینطور اونهایی که دروغ میگن و از اعتماد هموطنانشون سؤاستفاده می‌کنن… اونهایی که نتیجه کارشون نشون داده که چیزی جز ضرر و ناامیدی و بدبختی برای میهن و هموطنانمون نداشتن…


اگه میخوایم امید رو دوباره بین خودمون بیاریم، باید از تمایز قائل شدن‌های بی‌مورد و هیجان‌زده دوری کنیم…


بیاید تلاش کنیم و همدیگه رو تشویق کنیم که سلبریتی‌ها و همه کسانی که تریبون‌های بزرگی رو در اختیار دارن و بیشتر دیده میشن رو بابت کارها و اعمالشون مسؤول بدونیم…

بیاید بهشون یاد بدیم که اونها بخاطر توجه و حمایت هموطنانشون هستش که دیده شده‌اند و در معرض توجه قرار گرفته‌اند… پس باید در مورد هر حرف و عمل و رفتاری که ازشون سر میزنه، دو بار فکر کنند؛ زیرا به علت همون تریبون‌هایی که در اختیار دارند، به راحتی میتونن به هم‌میهنانشون امید و انگیزه بدن، یا اینکه باعث ناامیدی یک ملت بشن…


بیاید درک کنیم که ما ایرانیها، هنوز که هنوزه نتونستیم با ضربه‌های روحی حاصل حملات وحشیانه اسکندر، اعراب و مغولها و کشتار وحشتناک و کتاب‌سوزی‌هایی که به راه انداختند، کنار بیایم و سر بلند کنیم…

بیاید درک کنیم که تا از پس این سرخوردگی‌های ملی بر نیومدیم، هر چقدر هم سعی کنیم که دانشجوی بورسیه به خارج بفرستیم و مدیر تربیت کنیم، تلاشون بی‌فایده است… 

چون مدیری که حس افتخار و غرور ملی نداشته باشه، جلوی هر کسی که اون سمت میز نشسته، از نظر ذهنی و روحی ۳-۰ عقبه!


پس باید دیگه از گیر دادن به تاریخ ۱۰۰ سال و ۳۰۰ گذشته کشورمون دست برداریم و دست به دست هم بدیم و برای اولین بار تاریخ‌مون رو از زمان مادها، خودمون بنویسیم…

دیگه به نوشته‌های مورخ‌های اروپایی و عرب تکیه نکنیم و این بار، خودمون تاریخ کشور افسانه‌ای و پر افختارمون بنویسیم…

این بار، تاریخ‌مون رو ایرانی بنویسیم… بدون هیچ حب و بغضی…

شجاعت و بینش زیادی لازمه که کار درست رو توی شرایط و محیط نادرست انجام ندی و صبورانه منتظر لحظه مناسب باشی و وقتی که زمانش فرا رسید، شجاعانه و هوشمندانه تلاشت رو شروع کنی /// توی اون لحظه‌های که انتظار می‌کشی، وقت داری که حسابی روی خودت و طرح و نقشه‌ت کار کنی و بهترش کنی.


***********


از شرایطی که درش هستی ناامید شدی و دیگه دلت نمیخواد کاری بکنی؟ 

حق داری… طبق تعاریفی که باهاش بزرگ شدی… طبق حرف‌های خانواده و اقوام و دوستان و اطرافیانت… طبق تمام دیالوگ‌ها و بازی‌های مصنوعی بازیگرها توی فیلمها و سریالها… کاملا حق داری که دیگه خسته بشی و نخوای ادامه بدی…


اما باور کن که اینطور نیست…

اون ذهن زیبات، بازم توان ادامه دادن داره و میتونی حتی توی این شرایط هم ازش به عنوان یک محرک استفاده کنی… میتونی باهاش ناامیدی رو به انگیزه تبدیل کنی…

اینقدر تلاش کن که دیگه نای ادامه دادن نداشته باشی… چون دقیقاً توی همین لحظه‌هاست که ناامیدیت به انگیزه تبدیل میشه… انگیزه‌ای که بلندت میکنه… فکرت رو به کار میندازه… اون توان نهفته درونت رو فعال میکنه و وادارت میکنه که اینبار درست‌تر … هوشمندانه‌تر… منظم‌تر و هدف‌دار تر ادامه بدی…


میدونم… به نظرت خیلی سخت میاد… 

اما

شجاعت رسیدن به این سطح از ناتوانی برای فعال ‌کردن پتانسیل قدرتمند و هوشمندترت رو داری؟!

عزیزدلم… من به شجاعت و اراده‌ت اطمینان دارم… اما اطمینان و حمایت من و بقیه هموطنانت کافی نیست…

خودت میخوای عزمت رو جزم کنی و در کنار همه ما به راهت ادامه بدی؟!

میخوای که از اون ناحیه آرومت بزنی بیرون و با وجود همه سختیهای که بهشون عادت نداری، یک ورژن بهتر از خود بسازی؟

همه ما ازت میخوایم که اینکار رو بکنی… و مطمئن باش که هر موقع کمک خواستی، کنارتیم…


تاحالا چند بار شده که فکر کردی که همه‌چی تموم شده و به آخر خط رسیدی؟!

دیدی؟ نرسیدی!

چون الان اینجایی و ما همچنان مشتاقانه منتظر طلوع و شروع دوباره‌ت هستیم تا بیشتر به وجود نازنینت افتخار کنیم…


پس لطفا، خیلی خودت رو دوست داشته باش…

خیلی قدر خودت رو بدون…

چون یه دونه بیشتر از تو توی این دنیا نیست و حتما‌ حتما لیاقت این رو داری که بهترین ورژن خودت باشی…

یادت نره… ما هم‌تیمی‌هات، بهت نیاز داریم… 

فعلاً

People on this episode