Radio Cafe Podcast - پادکست راديو کافه

رنجی که رشد می‌دهد

Pouria Abdipour Episode 28

لطفا، حتما، ایده‌ها‌تون رو با من به اشتراک بگذارین

از همه شما اسکورپیون‌های عزیز دعوت می‌کنم که تو این اپیزود همراهمون باشید؛ اپیزودی که در آن به ریشه‌های درد و رنج، مثال‌های واقعی از زندگی، و از همه مهم‌تر، رنج‌هایی که ما را می‌سازند و رشد می‌دهند، خواهیم پرداخت.

اثر:
پوریا عبدی پور

سلام، من پوریا عبدی‌پور هستم و همونطور که میدونین؛ در جهان، کشورهای کمی وجود دارند که شیر، این پادشاه بی‌رقیب دشت‌ها، در آن‌ها زندگی کرده؛ کشور عزیزمون ایران هم یکی از این سرزمین‌های ویژه بوده. شاید به همین دلیل است که در تاریخ و فرهنگ ما، شیر جایگاه خاصی دارد؛ نمادی از قدرت، شجاعت و سلطنت. از دوره تیموریان و قاجاریه تا عصر پهلوی، نقش شیر و خورشید در میانه پرچم ایران نقش جای گرفته بود؛ شیر، نماد قدرت و دلاوری، و خورشید، نماد نور و جاودانگی. حتی در ادبیات پارسی، واژه‌هایی مثل «شیرمرد» و «شیرزن» بارها به کار رفته‌اند، که به افرادی اشاره دارند که مثل شیر استوار و نترس‌اند.

در سال‌های اخیر، تلاشی برای ترویج کمپین ملی «یوزپلنگ ایرانی» به‌عنوان نمادی جدید برای هویت و برندینگ کشور صورت گرفت. اما با وجود همه تلاش‌ها، این کمپین هرگز نتوانست آن ارتباط عمیق فرهنگی و تاریخی‌ای که شیر با ذهن و زبان ایرانیان دارد را برقرار کند—شاید به این دلیل که یوزپلنگ، برخلاف شیر، ریشه‌های عمیقی در فرهنگ عامه ما ندارد.

اما امروز، اگر بخواهیم نمادی برای مقاومت و بقا در شرایط سخت معاصر پیدا کنیم، شاید هیچ موجودی به اندازه عقرب ایرانی شایسته نباشد. عقرب، این ساکن باستانی بیابان‌های ایران، نمادی از استقامت است: آن‌قدر مقاوم که می‌تواند ماه‌ها بدون آب و غذا زنده بماند، انگار هیچ‌چیز نمی‌تواند زندگی‌اش را متوقف کند. برخی گونه‌های عقرب‌های ایرانی حتی می‌توانند دوزهای بسیار بالای تشعشعات هسته‌ای را که برای انسان کشنده هست، رو هم تحمل کنند. عقرب ایرانی موجودی است که در هر شرایطی، حتی در سخت‌ترین اکوسیستم‌ها، راهی برای بقا پیدا می‌کند.

در این دوران بسیار سخت که شرایط بسیار بد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و تجاری مثل بختک روی ما و کشورمون افتادن و علاوه بر کمبود آب و قطعی مکرر برق، امان همه‌همون رو بریده… عده‌ای از هموطنانمون، رانندگان کامیون شریف کشورمون به علت شرایط سخت کاری و عدم دریافت امکانات و تسهیلات لازم دست به اعتصاب زدن و مطالبه حقوق‌شون رو خواستار هستن؛ همینطور بازنشستگانی که شدت تورم اقتصادی اونها رو ۳-۰ از زندگی‌شان عقب انداخته و نسبت به حقوق دریافتی‌شون اعتراض دارن، چقدر فوق‌العاده میشه که خانواده‌‌ و عزیزانشون رو از یاد نبریم و اگه تونستیم در حد بضاعتمون به فکرشون باشیم و کمک حالشون باشیم…

فاجعه انفجار بندر عباس هم که باعث از بین رفتن جان و سرمایه بسیاری از هموطنانمون شد، دوباره به ما یاد‌آوری که قدر همدیگه رو بیشتر بدونیم و مراتب همدردی خودمون رو با همه اون عزیزان و خانواده‌های محترمشون اعلام کنیم…

اما در عین حال، این روزها بیش از همیشه به یاد می‌آریم که ما ایرانیان، مانند عقرب‌های سرزمین‌مان، در برابر سختی‌ها و بحران‌ها مقاوم و سرسخت هستیم.

پس از همه شما اسکورپیون‌های عزیز دعوت می‌کنم که تو این اپیزود همراهمون باشید؛ اپیزودی که در آن به ریشه‌های درد و رنج، مثال‌های واقعی از زندگی، و از همه مهم‌تر، رنج‌هایی که ما را می‌سازند و رشد می‌دهند، خواهیم پرداخت.

با ما باشید

[صدای رعد و برق بلند، باران شدید، و باد]

تصور کن: روی لبه یک پرتگاه ایستاده‌ای. زمین زیر پاهات می‌لرزه، انگار خود زمین هم نمی‌دونه چه چیزی در انتظارت هست. بالای سرت، آسمون مثل یه نقاشی کبود شده‌، رگه‌های رعد و برقی که برای یه لحظه همه‌چیز رو روشن می‌کنن و بعد دوباره تو رو به تاریکی می‌برن. باد مثل یک صدای غم‌انگیز زوزه می‌کشه و لباس‌هات رو عقب می‌کشه و لرزه بر اندامت میندازه. بارون مثل یه پرده می‌باره و هر قطره‌ش مثل یک خنجر ریز روی پوستت فرود میاد. تو اون لحظه، انگار همه‌چیز از دست رفته — امید، آرامش، حتی خودت. قلبت تند می‌زنه، مثل طبلی که ریتمش رو گم کرده، و نفس‌هات کوتاه و بریده‌ست. با خودت فکر می‌کنی: «این آخر خطه.»

[صدای رعد و برق بلند، و بعد سکوتی کوتاه]

اما ناگهان، یه تغییر. یه صدای آروم، مثل یه زمزمه، که زیر غرش طوفان به زور شنیده می‌شه. سرت رو بلند می‌کنی و از میان اون همه آشوب، یه پرتو نور از بین ابرها بیرون می‌زنه. کم‌رنگه، لرزانه، اما هست. مثل یه طناب نجات تو طوفان، به سمتت میاد و تو اون لحظه می‌فهمی: این آخر خط نیست. یه شروع جدیده.

[موسیقی: "Time" از Hans Zimmer، از ۰:۰۰ تا ۱:۱۰، که به تدریج وارد می‌شه و کم‌کم محو می‌شه]

در طول تاریخ، داستان انسان همواره با رنج و خیزش از آن گره خورده است. هر کدام از ما خاطرات و روایتهای مختلفی از زخم‌ها و التیام‌هامون داریم. اما چی رنج را به سکوی پرتابی برای رشد تبدیل می‌کند؟ چرا بعضی‌ها در برابر سختی‌ها کمر خم می‌کنند، اما برخی دیگر، قد راست می‌کنند و حتی شکوفاتر می‌شوند؟

[صدای ورق زدن آرام کتاب]

گوینده: نیچه، فیلسوف آلمانی، جمله‌ای دارد که شاید بارها شنیده باشید: "آنچه مرا نکشد، قوی‌ترم می‌کند". اما آیا این فقط یک شعار انگیزشی است یا حقیقتی عمیق در آن نهفته است؟ امروز به دنبال پاسخ این سوال خواهیم بود.

[صدای چند ضربه نرم روی میز چوبی]

در این اپیزود، به سراغ داستان‌های واقعی زندگی دو چهره برجسته می‌رویم: فریدا کالو، نقاش مکزیکی که دردهای جسمانی‌اش را به هنری ماندگار تبدیل کرد، و نادرشاه افشار که کشورش رو از دل تاریکی در آورد و امید و غرور ملی رو دوباره به کشورش هدیه داد. بعد از این مثال‌ها، به توضیح مفاهیم علمی رشد پس از تروما و انعطاف‌پذیری روانی خواهیم پرداخت.

بخش دوم: فریدا کالو - نقاشی با رنگ‌های درد

[موسیقی با تم مکزیکی، آرام و عمیق]

تصور کنید دختری شش ساله که به بیماری فلج اطفال مبتلا می‌شود و یک پای نحیف و ضعیف از آن به یادگار می‌ماند. سپس در هجده سالگی، سوار بر اتوبوسی است که با یک تراموا تصادف می‌کند. حادثه‌ای که او را تا آستانه مرگ می‌برد.

[صدای تصادف، شیشه‌های شکسته، سپس سکوت]

در این حادثه، میله فلزی وسط اتوبوس از ناحیه لگن وارد بدنش شد؛ ستون فقراتش در سه نقطه شکست؛ پای راستش در یازده نقطه دچار شکستگی شد؛ دنده‌ها، ترقوه و کتفش شکست؛ و رحمش هم آسیب دید. این آغاز همسفر شدن فریدا کالو با درد بود. دردی که تا پایان عمر با او ماند و بیش از سی عمل جراحی را بهش تحمیل کرد.

فریدا خود می‌گوید: "نقاشی من، پیام درد را با خود منتقل می‌کند". او در دوران نقاهت طولانی پس از تصادف، بارها و بارها و بارها گریه کرد، خدا رو زیر سؤال برد، به  شانس بد خودش و دنیا فحش داد و بد و بیراه گفت… تا اینکه به نقاشی روی آورد. تختش را به یک استودیو تبدیل کرد، آینه‌ای بالای سرش نصب کرد و شروع به کشیدن پرتره‌های خود کرد.

[موسیقی تأمل‌برانگیز]

او در یکی از نقل قول‌های معروفش می‌گوید: "من خودنگاره می‌کشم چون اغلب تنها هستم و هیچکس رو بهتر از خودم نمی‌شناسم". میدونید؟ اغلب انسانها، همیشه در کشاکش درد و رنج هستش که دنبال معنای زندگی و این دنیا میگردند… فریدا هم از طریق هنرش، به دردهایش معنا بخشید. نقاشی‌های او بازتابی از رنج‌های جسمی و روحی‌اش بودند.

[صدای قلم‌مو روی بوم]

یکی از معروف‌ترین آثار او، "ستون شکسته" ست. تو این تابلو، فریدا خودش را در حالی نشان می‌دهد که ستون فقراتش مثل یک ستون سنگی شکسته تصویر شده است - نمادی قدرتمند از دردهای جسمانی‌اش. بدنش پر از میخ است، اما چهره‌اش مصمم و استوار به نظر می‌رسد. این فقط یک تصویر از درد نیست، بلکه تصویری از مقاومت و استقامت است.

داستان فریدا فقط داستان دردهای جسمانی نیست. او در زندگی زناشویی‌اش با دیگو ریورا، نقاش مشهور مکزیکی، هم رنج‌های عمیقی را تجربه کرد. خیانت‌های مکرر دیگو، از جمله رابطه‌اش با خواهر فریدا، زخم‌های عاطفی عمیقی بر روح او وارد کرد. فریدا در مورد رابطه‌اش با دیگو گفته است: "در زندگی من دو تصادف بزرگ رخ داده است: یکی تراموا، و اون یکی دیگو. دیگو به مراتب بدتر بود".

[موسیقی تدریجاً شدت می‌گیرد]

اما فریدا، با وجود همه این دردها، هرگز تسلیم نشد. اون خلاقیتش رو با رنجهایی که تجربه کرده بود، تغذیه میکرد. در یکی از نقل قول‌های دیگه‌ش میگه: "من بیمار نیستم. من شکسته‌ام. اما تا زمانی که می‌توانم نقاشی کنم، خوشحالم که زنده‌ام".

[موسیقی به اوج می‌رسد و سپس آرام می‌شود]

فریدا کالو امروز به عنوان یکی از برجسته‌ترین هنرمندان قرن بیستم شناخته می‌شود. نقاشی‌های او، که سرشار از نمادها و استعاره‌های درد و رنج هستند، به گنجینه‌های هنری تبدیل شده‌اند. اون نشان داد که چطور میشه حتی از سیاه‌ترین تجربیات زندگی، رنگین‌کمانی از خلاقیت و بیان خلق کرد.

نکته الهام‌بهش داستان فریدا،صرفا استقامتش در برابر درد نیست، بلکه تواناییش در تبدیل آن درد به چیزی معنادار و زیباست. او درد و رنج را از حالت یک تجربه صرفاً منفی، به ابزاری شفابخش برای بیان احساساتش تبدیل کرد. روانشناسان به این فرآیند، فرآیند "معنابخشی" میگن - یافتن هدف و معنا در رنج.

[لحظه‌ای سکوت]

پژوهش‌های اخیر در مورد آثار فریدا کالو نشان می‌دهد که او به طور ناخودآگاه، از رنگ‌های با طول موج کوتاه (قرمز و زرد) برای بیان درد جسمی و خشم استفاده می‌کرده است. این رنگ‌ها که درخشندگی بیشتری به بوم می‌بخشیدند، نشان‌دهنده شدت احساساتش بودند. این یافته‌ها تأیید می‌کنند که حتی انتخاب‌های ظاهراً غریزی ما، در حقیقت بازتابی از فرآیندهای درونی‌مون از تجارب خوب و بد و درد و رنج‌هامون هستن.

[موسیقی آرام]

فریدا کالو به ما یاد میده که رنج، هر چقدر هم که دردناک باشد، می‌تواند دروازه‌ای به سوی خلاقیت و خودشناسی باشد.

[موسیقی: ترکیبی از سازهای سنتی ایرانی با تمی آرام و حماسی]

حالا بیاید با هم سفری کنیم به ایران قرن هجدهم، به دل خراسان، جایی که هرج‌ومرج و اشغال، کشور رو به تاریکی کشونده بود. پایتخت شکوهمند صفویان، اصفهان، به دست مهاجمان افتاده بود و مردم تو رنج و سرگردونی روزگار می‌گذروندن. تو این موقعیت، جوانی از دل همین مردم بلند شد: نادرشاه افشار.

[صدای شمشیر و زره، سپس سکوت]

نادر تو یه خانواده ساده به دنیا اومد—نه ثروتی داشت، نه پشتوانه حکومتی. تنها چیزی که داشت، یه اراده آهنین و عشق بی‌حد به میهنش بود. وقتی همه تسلیم شده بودن، نادر تصمیم گرفت که باید کاری کنه. گروهی از یارانش رو دور خودش جمع کرد و راهی نبرد شد.

[موسیقی: عمیق و تأمل‌برانگیز، با تمپوی کند]

روزای نادر تو اردوگاه‌های سرد و بی‌آب‌وعلف می‌گذشت. غیر از سربازها، تنها همدمهاش صدای سم اسب‌ها و غرش توپ‌ها بودن. یه شب، قبل از نبرد با عثمانی‌ها، تو یه چادر کوچک نشسته بود و به نقشه‌ای که جلوش پهن بود نگاه می‌کرد. سربازاش بیرون چادر زمزمه می‌کردن، و ترس تو چشماشون موج می‌زد. نادر می‌دونست که اگه این نبرد رو ببازه، همه‌چیز تمومه. تو دلش یه لحظه تردید اومد—شاید این آخر کار باشه! ولی بعد، یاد روزی افتاد که از یه روستای سوخته رد شده بود. صدای گریه بچه‌ها تو گوشش پیچید، و تصویر مادری که با دستای خالی خاکستر خونه‌ش رو جمع می‌کرد، جلوی چشمش اومد. همون لحظه قسم خورد که این سرزمین رو نجات می‌ده، حتی اگه جونش رو از دست بده.

[صدای فنجان چای که روی میز گذاشته می‌شه، سپس زمزمه سربازان تو اردوگاه]

نادر تو اون روزای سخت، فقط با کمک مردم زنده موند. می‌گفت: «هر صبح با ترس از شکست از خواب بیدار می‌شدم، ولی هر شب با امید به پیروزی می‌خوابیدم.» بعدها تو نطق‌هاش به سربازاش می‌گفت: «حتی اگه همه امیدامون از دست بره، باز باید برای ایران بجنگیم.»

[صدای باران ملایم، همراه با زوزه باد کویر]

چیزی که نادر رو نجات داد، عشقش به ایران و مردمش بود. می‌گفت: «مردم ایران تنها نقطه اتصالم به زمین بودن. نمی‌تونستم ببینم این سرزمین زیر چکمه اشغالگرا نابود بشه.» بارها از طرف سران قبایل و حتی نزدیکانش طرد شد، ولی هر بار بلند شد. هر شکست، یه درس براش داشت—یه راه جدید برای پیروزی.

[صدای ورق زدن نقشه یا نامه‌های قدیمی]

سرانجام، نادر افغان‌ها رو از اصفهان بیرون کرد، عثمانی‌ها و روس‌ها رو از خاک ایران طرد کرد، و سرزمین‌های ازدست‌رفته رو برگردوند. تو چند سال، ایران رو از لبه پرتگاه نجات داد و به یه کشور متحد و قدرتمند تبدیل کرد.

[موسیقی امیدبخش، تدریجاً اوج می‌گیره]

اما داستان نادرشاه فقط پیروزی نظامی نیست. این داستان مردیه که از دل تاریکی، نوری برای ایران ساخت. از خاکستر زندگی ملت، ققنوسی ساخت که نماد امید شد. نادرشاه امروز به‌عنوان نماد ایستادگی و امید تو تاریخ ایران می‌درخشه. می‌گفت: «هرگز از تلاش برای نجات ایران خسته نشدم. هیچ‌وقت. این راه من بود، و بهش افتخار می‌کنم.»

[موسیقی تأمل‌برانگیز]

نادرشاه بهمون یادآوری می‌کنه که حتی تو تاریک‌ترین لحظه‌ها، می‌شه بذر امید کاشت. اون از رنج ملت، یه دنیای جدید ساخت که هنوز هم باعث غرور و سربلندی‌مونه.

[موسیقی به آرومی محو می‌شه]

بخش چهارم: نظریه‌های رشد از دل رنج

[موسیقی علمی و تحلیلی]

حالا که داستان فریدا و نادرشاه رو شنیدیم، بیاید یه کم عمیق‌تر بشیم. چرا وقتی تو رنج به سر میبریم، انگار هیچ راهی پیش رومون نیست؟ چرا گاهی حس می‌کنیم تو یه تله گیر کردیم؟ علم و فلسفه در این باره چی می‌گن؟


روان‌شناسها یه مفهومی دارن به نام "درماندگی آموخته‌شده". وقتی بارها تلاش می‌کنیم و به نتیجه نمی‌رسیم، ذهنمون بهمون می‌گه "دیگه فایده نداره". مثلاً وقتی یه راننده کامیون هر روز کار می‌کنه، ولی باز هم نمی‌تونه زندگی‌ش رو بهتر کنه، کم‌کم ناامید می‌شه. این حس ناامیدی، ریشه‌ش تو اینه که حس می‌کنیم هیچ کنترلی رو زندگی‌مون نداریم.

[صدای تیک تاک ساعت]

اما رنج وجهه‌های دیگه‌ای هم داره؛ یکی دیگه از این وجهه‌ها: "رشد پس از تروما“ است. محققایی مثل کالهون و تدسکی می‌گن که ما میتونیم بعد از سختی‌های بزرگ، حتی قوی‌تر بشیم. مثلاً فریدا کالو بعد از تصادفش، با نقاشی به زندگی‌ش معنا داد. یا دیدن رنج مردمش بود، که به نادر شاه انگیزه‌ میداد تا برای نجات ایران همچنان تلاش کنه و مأیوس نشه. بیاید با یه مثال احساسی و ملموس این موضوع رو مرور کنیم. یه خانم 35 ساله رو در نظر بگیر؛ که تو یه شرکت تبلیغاتی تو تهران کار می‌کنه و زندگی خوبی داره—یه خونه شیک تو سعادت‌آباد، ماشین شاسی‌بلند، و دوستای صمیمی که هر آخر هفته باهاشون به کافه‌های خوب می‌ره و خوش میگذرونه. یه روز بهش خبر می‌دن که مادرش - نزدیک‌ترین آدم بهش - درگیر یه بیماری سخت شده و فقط چند ماه وقت داره. این خبر براش مثل یه صاعقه است که یک راست توی سرش فرود اومده. شبایی که کنار تخت مادرش تو بیمارستان می‌مونه، پر از گریه و دلتنگیه. حس می‌کنه یه قسمت بزرگ از وجودش داره از دست می‌ره. بعد از فوت مادرش، ماه‌ها تو غم و تنهایی غرق می‌شه—حتی حوصله معاشرت با دوستاش هم دیگه نداره. ولی یه روز، وقتی داره وسایل مادرش رو مرتب می‌کنه، یه دفترچه پیدا می‌کنه که پر از خاطرات و آرزوهای مادرشه. تو یکی از صفحه‌ها، مادرش نوشته: «همیشه دلم می‌خواست به بچه‌های بی‌سرپرست کمک کنم.» این جمله تبدیل به یک محرک بزرگ براش میشه. تصمیم می‌گیره به یاد مادرش، به عضویت یه مؤسسه خیریه در بیاد و به بچه‌های نیازمند کمک کنه. هر هفته چند ساعت به این خیریه می‌ره، با بچه‌ها وقت می‌گذرونه، و کم‌کم انگار حس می‌کنه غمش داره به یه نیروی بزرگ‌تر تبدیل می‌شه. حالا، یه سال بعد، نه تنها با دوستاش دوباره به همون کافه‌ها می‌ره، بلکه حس می‌کنه زندگی‌ش عمیق‌تر شده. یه مواقعی به خودش میاد و با خودش  می‌گه: «این غم بهم یاد داد که زندگی فقط برای خودم نیست—میتونم کمک کنم که یه تفاوت برای دیگران هم بوجود بیارم.»

این همون رشد پس از تروماست—وقتی از دل یه غم بزرگ احساسی، یه معنی جدید برای زندگیت پیدا می‌کنی و از قبل هم قوی‌تر می‌شی.این رشد معمولا تو پنج زمینه اتفاق می‌افته و بعد از اون، قدر زندگی رو بیشتر می‌دونیم، رابطه‌هامون عمیق‌تر می‌شه، حس می‌کنیم قوی‌تریم، راه‌های جدیدی تو زندگی پیدا می‌کنیم، و نگاهمون به دنیا عوض می‌شه.

[موسیقی عمیق‌تر می‌شه]

یه مفهوم دیگه هم هست: "انعطاف‌پذیری روانی". یعنی اگه مثل کارتون‌ها با سرعت میریم تو دیوار، پخش دیوار نشیم، بلکه کمونه کنیم بتونیم بعد از اتفاقات و سختی‌ها بلند شیم و به راهمون ادامه بدیم. یه روان‌شناس به نام خانم آن اس. مستن به این رویکرد می‌گه "جادوی معمولی". می‌گه این رویکرد از چیزای ساده میاد، مثل خوش‌بینی یا حمایت دوستامون. مثلاً نادرشاه با حمایت مردمش تونست ادامه بده.


فلاسفه کشور عزیزمون هم در این باره حرف‌های بسیار زیبایی دارن. به عنوان مثال، مولانا میگه: «زخم جایی است که نور وارد می‌شود.» این یعنی رنج می‌تونه راهی به سوی روشنایی باشه.

[صدای موج‌های دریا]

[موسیقی فلسفی]

فریدریش نیچه، فیلسوف آلمانی، مفهومی داره به نام "Amor Fati" یا "عشق به سرنوشت". این مفهوم به نگرشی اشاره می‌کنه که در آن، فرد تمام رخدادهای زندگی‌اش، از جمله رنج و فقدان را، به عنوان چیزی خوب یا دست‌کم، ضروری در نظر میگیره و باهاشون مواجه میشه.

نیچه میگه: “کسی بزرگ است که سرنوشتش را با جان و دل بپذیره و دوست داشته باشه. نه اینکه آرزو کند گذشته یا آینده‌اش فرق کنه؛ نه اینکه فقط درد و رنج‌ها را تحمل کند یا از آن‌ها فرار کند؛ بلکه خود واقعیت زندگی را دوست داشته باشه و آن را بپذیره.”

عشق به سرنوشت" یا "Amor Fati" که نیچه بهش اشاره کرده، یعنی هر چیزی که تو زندگیت رخ می‌ده—چه خوب، چه بد—رو نه اینکه تحمل کنی، بلکه با آغوش باز بپذیرش و حتی عاشقش باشی. این یه جور تغییر زاویه دید به زندگیه؛ به جای اینکه با سختی‌ها بجنگی یا ازشون فرار کنی، اونا رو بخشی از داستان زندگیتت، بخشی از مسیر افسانه شخصیت ببینی. مثلاً فرض کن یه روز بارون میاد و برنامه‌ت خراب می‌شه—به جای غر زدن، بگی "خب، نشد برم بیرون؛ اما میتونم قهوه‌ای رو که میخواستم بیرون بخورم، همینجا برای خودم درست کنم و یه کم مطالعه کنم. اینجوری وقتی بعدا دوستام رو دیدم،‌ میتونیم حرفهای بیشتری برای گفتن داشته باشیم…“ یادت نره،‌ فریدا کالو که با درد جسمیش کنار اومد و ازش تابلوهای شگفت‌انگیز ساخت. هدف اینه که تو هر موقعیت، حتی اگه دردناکه، یه معنا یا یه امکان جدید پیدا کنی.

حالا چطور می‌تونیم این عشق به سرنوشت رو تو زندگی خودمون بیاریم؟ با چندتا تمرین ساده برای شروع میتونن خیلی بهمون کمک کنن:

اولین تمرین، "تفاوت دیدگاه"ه. هر وقت یه مشکل پیش اومد، 2 دقیقه بشین و به خودت بگو: "اگه این اتفاق یه معلم بود، بهم چی یاد می‌داد؟" مثلاً اگه تو کار شکست خوردی، شاید داره بهت یاد می‌ده برنامه‌ریزی بهتر، دور اندیشی عمیق‌تر و یا ریسک‌های محاسبه‌شده‌تری رو داشته باشی.

دومین تمرین، "نقشه‌ی جایگزین"ه. وقتی یه برنامه‌ت بهم می‌ریزه—مثلاً قرارت کنسل می‌شه—همون لحظه یه کار جایگزین پیدا کن. مثلاً برو یه فیلم ببین یا یه غذای جدید درست کن. نهادینه کردن این رویکرد، بهت کمک میکنه که واضح‌تر ببینی که تو هر موقعیت یه راه جدید، یه راه دیگه هم هست.

و یه تمرین دیگه، "شکرگزاری معکوس"ه. هر هفته، یه چیزی که اذیتت کرده رو بنویس و بگو "ممنونم که بهم یاد دادی..." مثلاً "ممنونم از ترافیک امروز که بهم یاد داد صبور باشم." این شکرگذاری معکوس یواش یواش بهت کمک میکنه تا بتونی رنج رو به یه دوست تبدیل کنی.

این تمرین‌ها بهت کمک می‌کنه کم‌کم دیدت به زندگی عوض بشه و رنج رو به جای دشمن، یه معلم در نظر بگیری.

[موسیقی تأمل‌برانگیز]

تحقیقات محققان حوزه روانشناسی نشون دادن که بعضی از ویژگی‌های شخصیتی، می‌توانند احتمال بروز رشد پس از تروما را افزایش بدن. افراد وظیفه‌شناس، زودجوش و سازگار، احتمال بیشتری دارد که پس از مواجهه با تجربیات دشوار، رشد را تجربه کنند؛ چون توانایی بیشتری در تنظیم تجربیات درونی‌شان، کنترل عکس العمل‌ها، و حل مسئله دارند.

[صدای باد ملایم]

وقتی افراد تجربیات احساسی خودشون را با دیگران در میان می‌گذارند و درباره آن‌ها صحبت می‌کنند، کار بسیار مهمی در مسیر رشد و بهبود پس از بحران‌های سخت‌شان انجام میدهند. کسانی که بهتر می‌توانند با احساسات خود روبه‌رو شوند و برای آن‌ها معنایی پیدا کنند، معمولاً بعد از پشت سر گذاشتن سختی‌ها، انعطاف‌پذیرتر می‌شوند و در جامعه هم مشارکت بیشتری دارن.

[موسیقی تدریجاً آرام می‌شود]

درک این مکانیسم‌ها به ما کمک می‌کند تا بفهمیم چرا بعضی از افراد، قادر به تبدیل تجربیات دردناکشان به فرصت‌هایی برای رشد و خلاقیت هستند. آنها این قابلیت رو دارند که پس از تحمل درد و رنج، از آن به عنوان یک مبنا برای معنابخشی به زندگی‌شان استفاده کنند.

بخش پنجم: درس‌هایی برای همه ما

[موسیقی امیدبخش و آرام]

به نظرتون چطور می‌توانیم از رنج‌هامون به عنوان یک سکو برای رشد بیشترمون استفاده کنیم؟

[صدای قدم‌های آرام]


اولین قدم، پذیرفتن و قبول کردنه! تو این روزای سخت که مشکلات اقتصادی و اجتماعی همه‌مون رو خسته و کلافه کرده، یه دفتر بردارید و هر روز 5 دقیقه بنویسید: چی رو تو زندگی‌تون نمی‌تونید تغییر بدید؟ مثلاً جلوی بالا رفتن قیمتها و یا قطع برق رو نمیتونید بگیرید. این نوشتن کمک می‌کنه ذهنتون آروم‌تر بشه و به جای غر زدن و بیخیال‌شدن، روی چیزایی که می‌تونید تغییر بدید، متمرکز بشید.

[صدای نوشتن با خودکار روی کاغذ]

دوم، به رنجتون معنا بدید. از خودتون بپرسید: هر شب به روزت فکر کن و اینکه از این سختی داری پشت سر میگذاری، چه چیزهایی میتونی یاد بگیری؟ مثلاً اگه تو این شرایط اقتصادی نمی‌تونید یه کسب‌وکار بزرگ راه بندازید، شاید دنیا داره بهتون یاد می‌ده صبور باشید، روی کیفیتهای دیگه‌تون کار کنید و خودتون رو آماده نگه دارید. فریدا با نقاشی به دردش معنا داد—شما چه‌طور می‌تونید این کار رو بکنید؟

سوم، با آدمای اطرافتون حرف بزنید. اگه حس می‌کنید تو این روزای سخت تنهایید، با یه دوست یا یکی از اعضای خانوادتون گپ بزنید. اجازه بدین احساساتتون رو بشنون. با این کار انگار یه بار بزرگ از رو شونه‌تون برمیدارید. نادرشاه با حمایت مردمش تونست ادامه بده—شما هم می‌تونید از اطرافیانتون کمک بگیرید.

چهارم، دنبال فرصت‌های جدید باشید. حتی تو این شرایط سخت، یه چیز تازه امتحان کنید. مثلاً اگه نمی‌تونید کار دلخواهتون رو پیدا کنید، یه مهارت جدید یاد بگیرید—شاید یه روز به کارتون بیاد. فریدا وقتی فهمید نمی‌تونه پزشک بشه، نقاشی رو پیدا کرد. خودتون رو به مرداب تبدیل نکنید.

[صدای ورق زدن کتاب یا کلیک موس]

و آخرین قدم، امید و استقامته. امید به این معنی نیست که فقط منتظر باشید تا همه‌چیز درست بشه. یعنی هر روز یه قدم کوچیک بردارید. مثلاً اگه تو این شرایط اقتصادی نمی‌تونید یه خرید بزرگ کنید، با یه پس‌انداز کوچیک شروع کنید—حتی اگه روزی 10 هزار تومن باشه. نادرشاه با هر شکست، یه راه جدید پیدا کرد—شما هم می‌تونید.

[موسیقی الهام‌بخش]

فیلسوف رواقی اپیکتتوس می‌گه: «ما از آنچه که برایمان اتفاق می‌افتد، اذیت نمیشویم؛ بلکه در اصل تفسیرمون از اتفاقهایی که برامون افتاده‌اند، ما رو آشفته می‌کند.» این یعنی، تویی که انتخاب می‌کنی که رنجت رو چطور ببینی. می‌تونی مثل فریدا، ازش هنر بسازی، یا مثل نادرشاه، یه هدف بزرگ‌تر پیدا کنی.

[موسیقی به اوج می‌رسه و آروم می‌شه]

[موسیقی به اوج خود می‌رسد و سپس آرام می‌شود]

بخش ششم: پایان سفر - دره‌ها و قله‌ها

[موسیقی نهایی، آرام و پرمعنا]

[صدای امواج دریا]

زندگی پر از دره‌ها و قله‌هاست. گاهی توی تاریک‌ترین دره‌ها، بذرهایی کاشته می‌شوند که بعدها، از بلندترین قله‌ها سر در میارن. زندگی و تجربیات تک تک ما انسان‌ها هم شاهدی بر این است که رنج، پایان داستان نیست؛ بلکه می‌تواند آغاز یک فصل جدید باشد.

رنج بخشی از تجربه و سفر انسانی است، اما آنچه ما را شکوفا می‌کند، توانایی ما برای یافتن معنا، زیبایی، و رشد در میان آن رنج است. همانطور که نیچه می‌گوید: "آنچه مرا نکشد، قوی‌ترم می‌کند".

[موسیقی اوج می‌گیرد]

اگر امروز با درد و رنج دست و پنجه نرم می‌کنی، یادت باشه، تنها نیستی! یادت باشه که حتی در دل تاریک‌ترین شب‌ها، ستاره‌هایی هستند که دارن بهت چشمک میزنن و راه رو بهت نشون میدن. فراموش نکن که گاهی، دشوارترین مسیرها به زیباترین مناظر منتهی می‌شوند.

اما یادت نره، هر رنجی قرار نیست رشدت بده… 

رنجی که خودت انتخاب می‌کنی، مثل تمرینات سخت یه ورزشکار یا تلاش شبانه‌روزی برای رسیدن به یه هدفه، که می‌تونه تو رو به جاهای بزرگی برسونه. از این رنج نترس—انتخابش کن، باهاش روبه‌رو شو، و با شجاعت و نظم ادامه بده.


[موسیقی کمی اوج می‌گیره]

تو این روزا که مشکلات اقتصادی و اجتماعی همه‌مون رو به چالش کشیده، یادت باشه: تو تنها نیستی. مثل عقرب ایرانی که تو سخت‌ترین شرایط بیابون زنده می‌مونه، تو هم می‌تونی استقامت کنی. شاید الان وقت قدم‌های بزرگ نباشه، ولی با قدم‌های کوچیک و پیوسته، می‌تونی به جلو بری. به قول حافظ: "دانی که رسیدن، هنر گام زمان است."


[موسیقی به اوج می‌رسه و آروم می‌شه]

من پوریا عبدی‌‌پور، از اینکه وقت ارزشمندت رو به این اپیزود اختصاص دادی، بسیار سپاسگزارم و ازت میخوام که به خودت سخت نگیری و در عین حال، 

خیلی خودت رو دوست داشته باشی؛

خیلی قدر خودت رو بدونی؛

چون یه دونه بیشتر از تو نیست؛ و حتما حتما لیاقت این رو داری که بهترین ورژن خودت بشی…

فعلا

[موسیقی پایان اپیزود]



People on this episode