Radio Cafe Podcast - پادکست راديو کافه
Radio Cafe Podcast - پادکست راديو کافه
داستان موفقیت هاوارد شولتز و استارباکس
سلام، من پوریا عبدی پور هستم و توی این اپیزود میخوایم براتون از یه داستان واقعی موفقیت صحبت کنیم.
در حقیقت برنامه مون تو رادیو کافه اینکه که هر چهار اپیزود در میون، داستان موفقیت و روند پیشرفت یکی از آدمهای تأثیر گذار دنیا رو براتون بگیم. این اولیشه … بعدی میشه اپیزود دهم … بعدی پانزدم … بیستم … و همینطووووور ادامه پیدا میکنه …
این اپیزود اختصاص داره به داستان زندگی و موفقیت هاوارد شولتز و امپراطوری ای که بوجود آورد به اسم StarBucks …
اثر:
پوریا عبدی پور
سلام، من پوریا عبدی پور هستم و توی این اپیزود میخوایم براتون از یه داستان واقعی موفقیت صحبت کنیم.
در حقیقت برنامه مون تو رادیو کافه اینکه که هر چهار اپیزود در میون، داستان موفقیت و روند پیشرفت یکی از آدمهای تأثیر گذار دنیا رو براتون بگیم. این اولیشه … بعدی میشه اپیزود دهم … بعدی پانزدم … بیستم … و همینطووووور ادامه پیدا میکنه …
این اپیزود اختصاص داره به داستان زندگی و موفقیت هاوارد شولتز و امپراطوری ای که بوجود آورد به اسم StarBucks …
هاوارد دی شولتز مثل خودم یه تیر ماهیه که ۱۹ جولای ۱۹۵۳ تو محله ی بروکلین نیویورک به دنیا اومده و الان ۶۸ سالشه…
خیلیهاتون تا حدودی میشناسینش …
پادشاه بی رقیب خرده فروشی قهوه در سراسر دنیا …
سلطان کافی شاپهای دنیا …
کسی که شما رو مجبور میکنه که ناخودآگاه و با میل باطنی برای یه لیوان قهوه بین ۳ تا ۶ دلار بپردازید. دقیقاً همیجوری تونسته امپراطوری ای با بیش از ۳۰۰ هزار کارمند در بیش از ۳۰ هزار شعبه که تو کل دنیا پخش شدن، به ارزش بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار بوجود بیاره.
آدمی که تونسته ایتالیایی های بسیار سختگیر در مورد قهوه رو هم مشتری استارباکس کنه. (ایتالیایی ها، در مورد قهوه فقط و فقط اسپرسو رو به رسمیت میشناسن و وقتی که میگن Caffe یعنی اسپرسو - تعارف هم تو این زمینه به هیچ عنوان ندارن - در اصل بقیه ی مدلهای قهوه رو سوسول بازی میدونن)
پس، داستان موفقیت این اپیزود رادیو کافه، اختصاص داره به Howard D. Shultz …
با ما باشید …
هاوارد تو یه خونواده ی ۵ نفره تو بروکلین نیویورک به دنیا اومد … پدرش یه کهنه سرباز بود که با رانندگی کامیون به سختی روزگار میگذروند. پدر و مادرش شاغل بودن و با وجود که اینکه هر دو مشغول کار بودن، موقعهایی بود که برای پرداخت ۹۶ دلار اجاره ماهیانه آپارتمان دو خوابه شون که مال یه Housing Project بود، هم در میموندن. این Housing Project ها، در اصل یه سری طرحهای خیرخواهانه هستن که در اصل برای سرپناه دادن به خانواده های فقیر و کم بضاعتی که توانایی پرداخت اجاره خونه های نرمال شهری رو ندارن ساخته میشن… حتماً تو فیلمها دیدین که آدمهایی که توی این مجتمع ها و محله های زندگی میکنن، چه شرایطی دارن!!!
بودجه ی این پروژه ها، مجموعاً از پولهای که از طرف دولت، خیرین و بخش خصوصی گذاشته میشه، تأمین میشه و اجاره بهای کمی هم که از ساکنین میگیرن، دوباره خرج اقدامات خیرخواهانه میشه…
اوضاع خیلی برای خونواده ی شولتز سخت میگذشت، تا اینکه یه روز هاوارد ۷ ساله از مدرسه میاد خونه و میبینه که پدرش با حال نزار روی کاناپه افتاده و از لگن با مچ پاش باندپیچی شده … توی دهه ۶۰ آمریکا، اگه تحصیلات نداشتی … شرکتها بیمه ت هم نمیکردن و به محض اینکه توی کار اتفاقی برای همکاراشون میافتاد، معمولاً عذرشون میخواستن … پدر هاوارد هم سر یه تحویل محموله، روی یخ لیز میخوره و استخون لگنش میشکنه و تمام سمت چپ بدنش هم با ضربدیدگی و کوفتگی شدید مواجه میشه و همزمان شرکت حمل و نقلی که توش کار میکرده اخراجش میکنه و بی پول و داغون، خونه نشین میشه …
هاوارد میگه، روزها میگذشت و میدیدیم که چطور پدرمون روز اعتماد به نفس و عزت نفسش رو هر روز بیشتر و بیشتر از دست میده …
اما اون وسط همیشه مادر هاوارد برای بچه ها از رؤیای آمریکایی میگفت، که چطور آدمها با درس خوندن و کار کردن میتونن زندگی مرفهی برای خودشون و خونواده هاشون بوجود بیارن … مادر هاوارد به شدت به رؤیای آمریکایی معتقد بود و پیوسته ازش برای بچه هاش صحبت میکرد … انگار داشت وسط اون همه سختی و مشقت، نقشه ی راه میکشید برای بچه هاش … انگار داشت مثل یه برنامه نویس، بچه هاش رو برای داشتن یه زندگی موفقتر تو آینده، برنامه نویسی میکرد …
هاوارد درسهاش رو خوند و چون هیکل خوبی داشت و فوتبال آمریکایی بازی میکرد، تونست از طریق بورس ورزشی توسط دانشگاه میشیگان پذیرفته بشه … اون اولین نفر خونواده بود که میرفت دانشگاه … اما بدشانسی پدرش انگار این بار دامن هاوارد رو گرفت و تو همون سال اول دانشگاه مصدوم شد و دیگه نتونست فوتبال بازی کنه و به این ترتیب بورسش هم کنسل میشد …
تا این چهار سال دانشگاه بخواد تموم شه، هاوارد مجبور هر کاری بکنه تا بتونه شهریه دانشگاهش رو بده … از وام دانشجویی گرفته تا پیشخدمتی رستوران و کافه … حتی مجبور شد دو بار خونش رو بفروشه تا بتونه یه چیزی بخره و بخوره …
بعد از اینکه دانشگاه رو تموم کرد، زندگی یه کوچولو روی خوشش رو اومد و بهش نشون داد …
برای اینکه دوره ی کارآموزیش رو بگذرونه، به شرکت زیراکس که یکی از غولهای اون زمان بود، درخواست داد و زیراکس درخواستش رو پذیرفت …
دوره های بازاریابی رو گذروند و تونست به فروشنده ی موفقی بشه …
داشت پله های موفقیت رو یکی یکی میرفت بالا …
خودش و مادرش دیگه داشتن یه روزنه های از امید و آینده ی مطمئن رو میدیدن و از بابت دلشون قرص شده بود …
تا اینکه مثل خیلی از کارآفرینهای دیگه، بعد از دو سال دیگه کار توی شرکت زیراکس ارضاش نمیکرد … خیلی خوب میفروخت … اما یه چیزی میخواست که بیشتر بتونه به چالش بکشتش …
این شد که رفت و برای شرکت HammerPlast که یه شرکت سوئدی بود و تازه وارد بازار آمریکا شده بود، کار کنه …
HammerPlast تو کار ظروف پلاستیکی آشپزخونه بود… ظرفهایی پلاستیکی که هنوز هممون برای اینکه غذای شب گذشته رو تو یخچال نگه داریم، ازشون استفاده میکنیم…
اونجا اینقدر خوب کار کرد که بعد از یه مدت شد مدیرعامل دیگه حقوق ۷۰ هزار دلار در سال میگرفت به همراه کلی مزایای دیگه از قبیل خونه و ماشین و سفرهای نامحدود …
اماااااا … باز هم حس میکرد یه چیزی کمه …
تا اینکه تو سال ۱۹۸۱ متوجه یه چیز عجیب شد … سفارشهای زیادی داشتن از یه بیزینس خرده فروشی قهوه، برای ظروف پلاستیکی شون میگرفتن که اون حجم بالای سفارش اصلاً به سایز اون بیزنس نمیخورد…
اسم اون بیزینس، Starbucks بود …
Starbucks اون موقع فقط چهار تا شعبه داشت … اما حجم سفارشهاشون، حتی از حجم سفارشهای فروشگهای زنجیره ای Macy’s که خیلی تو آمریکا بزرگ هستن، هم بیشتر بود …
هاوارد تا اون موقع هیچوقت نرفته بود سیاتل … اما این حجم سفارش کنجکاوش کرد که بره و ببینه چه خبره اونجا؟؟؟
Starbucks یه بیزینس کوچیک بود که توسط سه تا دوست به اسمهای
Gordon Bowker
Jerry Baldwin
And
Zev Siegl
بوجود اومده بود … داستان این بود که یه روز گوردن، متوجه میشه که یه آقایی به اسم Pete داره یه قهوه هایی میفروشه که خیلی متداول نبودن تو آمریکا …
اون موقع قهوه ای که مردم آمریکا میخوردن اصلاً طعم خوبی نداشت … چون اکثر آمریکاییها یا قهوه فوری میخوردن یا اگه قهوه دم میکردن … قهوه هاشون جوشیده بود …
کاری که Pete توی مغازه ش به اسم Pete’s Coffee میکرد، با همه فرق داشت … قهوه رو یه جور خاص و متفاوتی از بقیه رست میکرد …
گوردن رفت و این موضوع رو با جری و زِو در میون گذاشت و سه تایی رفتن پیش Pete که بهشون رست کردن قهوه رو یاد بده … زِو هم اونا رو پذیرفت و بهشون طریقه ی درست و خاص خودش تو رست کردن قهوه رو یاد داد … و سه تایی بعد از تموم کردن دوره ی کارآموزیشون، از زِو خداحافظی کردن و تو همون سیاتل شروع کردن به فروختن قهوه ی رست شده …
بعد از ۱۰ سال کار و بارشون حسابی میگیره و دیگه چند تا شعبه داشتن …
اینجوری استارباکس اولیه بوجود اومد … مغازه ای که فقط دون های قهوه رو رست میکرد و تو پاکت میفروخت …
برگردیم به هاوارد …
هاوارد که گفتیم بر اساس این حجم زیاد خرید استارباکس رفته بود سیاتل، میره به یکی از شعبه های استارباکس و مبیینه که اونها برای اینکه مشتری ها از طعم دقیق قهوه هاشون مطلع بشن، یه مقدار از قهوه هاشون رو دم میکنن و مشتریها قبل از خرید میتونن قهوه هاشون رو تیست کنن…
هاوارد شولتز هم به عنوان یه مشتری رفت و طعم قهوه های استارباکس رو چشید و انگار یه دنیای جدید پیش روش باز شده …
تو مسیر برگشت به نیویورک نمیتونست Starbucks رو از ذهنش بیرون کنه … انگار عشق دوران دبیرستانش رو بعد از سالها دیده و یه انرژی خاص تو وجودش اومده بود … اسم StarBucks رو تو ذهنش گذاشته بود - جواهر درخشان -
بعد از چند ماه نتونست دیگه جلوی خودش رو بگیره و یه روز تو سال ۱۹۸۲ به جری که یکی از شرکای StarBucks بود زنگ زد و گفت که میخواد براشون کار کنه …
سهامدارای دیگه ی StarBucks با این ایده که یه نیویورکر بچه شهری بخواد بیاد و براشون تو سیاتل کار کنه اصلاً موافق نبودن … (تو کل آمریکا، نیویورک یه چیز دیگه ست و شهرهای دیگه یه جورایی دهاتن پیش نیویورک)
خلاصه هاوارد شولتز بعد از کلی پیگیری تونست یه جلسه با یکی از شرکای مسکوت - Select Partner کسی که فقط توی یه بیزینس سرمایه گذاری میکنه و هیچ نقش اجرایی نداره) برگزار کنه … اما آخر جلسه اون شریک هم نظرش در مورد اینکه هاوارد بخواد بیاد و برای StarBucks کار کنه منفی بود …
هاوارد بعد از اون جلسه باز هم تسلیم نشد و به جری زنگ زد و گفت که با استخدام نکردنش دارن به شدت اشتباه بزرگی مرتکب میشن …
تو همین هاگیر واگیر هم مادر هاوارد دائم بهش تلفن میکرد و تذکر میداد که پسر جان … شما الان تو مسیر موفقیت هستی و حقوق و مزایایی داری که تو تاریخ کل خونواده لگنه نداره … نکن … لگد به بخت خودت نزن … وقتت و فرصتت رو با رفتن برای یه شرکت کوچیک که هیشکی نمیشناستش الکی تلف نکن …
در نهایت و با همه ی پیگیریهای هاوارد، تونست با سماجتی و پیگیری ای که داشت، وارد StarBucks بشه و به عنوان مدیر بخش بازاریابی و توسعه بازار اونجا مشغول به کار بشه …
یک سال از شروع همکاری هاوارد با StarBucks میگذشت و دوباره نمیتونست آروم بشینه …
دائم به این فکر میکرد که چرا استارباکس به دونه های قهوه فقط به عنوان یک قسمت از خریدهای روزمره ی خونه که مردم از فروشگاه و بقالی میخرن و تو پاکت میذارن و میبرن خونه، نگاه میکنه؟!
همونطور که خودش توی کتاب Pour your heart into it نوشته، همه ش این سؤال تو ذهنش بود که چرا اونها تو StarBucks به ذات و ماهیت قهوه و معنی اون در طول تاریخ توجهی ندارن و اون رو سرو تو مغازه هاشون سرو نمیکنن؟
ریشه این فکر با بازدیدی که از نمایشگاه بین المللی قهوه Melante تو سال ۱۹۸۳ در اصل اومد تو ذهنش …
بعد از نمایشگاه، تو سفری که به شهر Verona داشت، رفت یه مغازه ی قهوه فروشی و یه کافه لاته سفارش داد …
طعمی رو چشید که محشر بود …
ترکیب فوق العاده ی قهوه ی درست رست شده و شیر جوشیده با بخار …
با خودش فکر کرد چرا این طعم فوق العاده رو با خودم نبرم آمریکا و به آمریکاییها معرفی نکنم؟
برگشت سیاتل که این ایده رو با کلی ذوق، با شرکهای StarBucks در میون بذاره … اما متأسفانه یا خوشبختانه، اونها اصلاً موافق این ایده نبودن و جوابشون به هاوارد این بود که این فقط یه ایده ست که مدیر بازاریابی جو گرفته ست که تازه از یه نمایشگاه بین المللی برگشته …
حرف اونها این بود که ما صرفاً یه بیزینس خرده فروشی هستیم و اینی که تو داری پیشنهاد میدی، در اصل کار یه بار یا یه رستورانه …
StarBucks بعد از افتتاح ششمین شعبه ش به خاطر قرضهایی که به بانک داشت، خیلی محافظه کار شده بود و هاوارد چند ماه بود که بابت جدی گرفته نشدنش، حسابی Depress بود …
یه جنگ درونی بین خواسته قلبیش که سرو کردن قهوه به روش ایتالیایی بود و عشقی که به StarBucks داشت بوجود اومده بود و این تضاد داشت عذابش میداد …
یه آخر هفته با همون حال دمق رفت که مثل همیشه با دوستهاش بسکتبال بازی کنه و طبق عادت بعد از بازی بسکتبال با دوست وکیلش Scott Greenberg رفتن که یه نوشیدنی بخورن و گپ بزنن…
وسط اون صحبت هاوارد شروع کرد به صحبت و درد دل در مورد وضعیت آشفته ای که توش گیر افتاده بود …
اسکات بعد از شنیدن حرفهاش و دیدن شور و شوق تو چشمهای هاوارد وقتی که داشت راجع به ایده ش صحبت میکرد، بهش پیشنهاد داد که چرا خودت برای اجرایی کردن این ایده پیشقدم نمیشی و با چند با سرمایه گذار صحبت نمیکنی؟ من شاید چند تا سرمایه گذار احتمالی رو بتونم برات باهاشون قرار ملاقات جور کنم …
اینجا یه درس برای همه مون هست …
سعی کنیم از هر قماشی دوست و آشنا داشته باشیم …
بین دوستهامون لطفاً حتماً حواسمون باشه که دوست وکیل هم داشته باشیم … وکلا خیلی کانکشن به درد بخور دارن و آدم کل گنده کم نمیشناسن …
با همه عرقی که به StarBucks داشت، در نهایت تو سال ۱۹۸۵ پایه های شرکت قهوه ی خودش رو گذاشت و از StarBucks جدا شد …
اسم شرکت خودش رو گذاشت Il Giornale (که به انگلیسی میشد - روزنامه - خب تقریباًُ همه ی مردم سر صبح با نوشیدن قهوه روزنامه میخوندن دیگه) و به شدت مشغول به این شد که سرمایه گذارهای مختلف برای کسب و کارش جلسه بذاره …
بعد از یه مدت، خبر فعالیتهای هاوارد که دیگه داشت برای خودش فعالیت میکرد به گوش شرکای StarBucks رسید … تا اینکه یه روز جری، همون شریک اصلی که باعث ورود هاوارد به StarBucks شده بود، هاوارد رو به دفترش دعوت کرد و گفت StarBucks میخواد ۱۵۰.۰۰۰ دلار توی Il Giornale سرمایه گذاری کنه … با این اتفاق فوق العاده، هاوارد خیلی امیدوار بود که بتونه ظرف ۶ ماه آینده سرمایه ای که برای راه اندازی کسب و کارش نیاز داره رو به دست بیاره … به هر StarBucks که تو سیاتل خیلی مطرح بود، اومده بود و تو کار جدیدش داشت سرمایه گذاری میکرد…
بعد از اون، هاوارد دوباره رفت ایتالیا که مطالعه ی بیشتری روی قهوه فروشی های ایتالیا داشته باشه که با شرکت Foeme که ماشینهای اسپرسو تولید میکرد، آشنا شد…
بعد از اولین جلسه با Foeme هاوارد فکر میکرد که میتونه با ۱ میلیون دلار سرمایه، از ایتالیا برگرده سیاتل؛ اما اونها در آخر تقاضای هاوارد برای سرمایه گذاری تو آمریکا رو رد کردن و گفتن که فکر نمیکنن آمریکاییها از نوع و طعم اسپرسوی ایتالیایی خوششون بیاد …
هاوارد بعد از برگشتن به سیاتل، تقریباً تمام ساعتهای روزش دنبال جلسه گذاشتن با سرمایه گذارهای احتمالی و جذب سرمایه ی لازم برای کسب و کارش بود … تا اینکه ژانویه سال ۱۹۸۶ تونست با وامی که بانک گرفته و سرمایه هایی که از بخش خصوصی تونسته بود جمع کنه، اولین مغازه Il Giornale رو افتتاح کنه … اون ظرف یک سال با ۲۴۲ نفر و شرکت جلسه گذاشته بود که ۲۱۷ تای اونها بهش -نه- گفته بودن …
* چی؟ Il Giornale ؟ حتی نمیشه تلفظش کرد؟
- این دیگه چه اسمیه؟
- دیوونه ای استارباکس رو ول کردی؟
- هیچوقت آمریکاییها قهوه ی ایتالیایی نمیخورن!
- مردم هیچوقت ۱.۵ دلار برای یه لیوان قهوه پول نمیدن!
جمله هایی که گفته شد، برای شما آزار دهنده ن؟
خب، برای هاوارد هم آزاردهنده بودن … اما هیچوقت از تصمیمش عقب ننشست …
اون داشت در اصل، رو اختراع دوباره ی یه محصول کار میکرد و
خیلی از سرمایه گذارهای اون موقع فقط دنبال سرمایه گذاری روی شرکتهایی که تو زمینه تکنولوژی فعالیت داشتن، بودن و فکر میکردن که ایده ی هاوارد خیییییلی احمقانه ست …
همون اول افتتاح مغازه، هاوارد و همکاراش اشتباههای زیادی داشتن …
از پخش کردن اوپرای ایتالیایی تو مغازه گرفته
تا کار کردن همکارا، با پیراهن سفید و پاپیون
و مهم تر از همه اینکه، جایی برای نشستن اونهایی که میخواستن قهوه بخرن و بخورن، وجود نداشت …
پس تم موسیقی رو عوض کردن …
میز و صندلی گذاشتن
و سفارشهای بیرون بر هم دیگه قبول میکردن
اما باز هم خوب نبود …
یه ماههایی، هاوارد برای اینکه اجاره ی مغازه و حقوق کارکنها رو بده هم، به سختی میافتاد …
چند ماه بعد، هاوارد تصمیم گرفت بره سراغ سه تا مرد قدرتمند سیاتل:
Jack Behoroya
Heman Sarkowski
Sam Stroum
وقتی با Hermanجلسه گذاشت، اون پذیرفت که ترتیب یه جلسه ی Presentation رو با سه تاشون بده…
بعد از جلسه، با وجود اینکه سه تاشون تقاضاهای سختگیرانه ای تو نحوه ی چرخوندن بیزینس داشتن، پذیرفتن که مجموعاً ۷۵۰.۰۰۰ دلار رو بیزینس هاوارد سرمایه گذاری کنن…
سال ۱۹۸۷ یه شانس دیگه برای هاوارد به وجود اومد …
شرکای StarBucks مذاکرات رو برای خرید برند Pete’s Coffee که همین الان هم جزو برندهای مطرح قهوه هستن رو با استاد خودشون Pete که در اصل کار رو ازش یاد گرفته بودن،نهایی کرده بودن و اما برای خرید اون بیزینس، دیگه باید StarBucks رو میفروختن …
جری دوباره هاوارد رو به دفترش دعوت کرد و گفت که دوست دارن StarBucks رو به هاوارد بفروشن، چون میدونستن که هاوارد از پسش برمیاد و ۶۰ روز بهش وقت دادن که ۳.۸ میلیون دلار که رقم فروش StarBucks بود رو بتونه جور کنه …
سرمایه گذارهای فعلی Il Giornale از روند پیشرفت بیزینس هاوارد تو زمان کم، راضی بودن و هاوارد تقریباً مطمئن بود که برای خرید StarBucks میتونه دوباره ازشون پول بگیره …
اما اتفاق عجیبی افتاد … هاوارد StarBucks رو نخریده، داشت از دستش میداد …
یکی از کله گنده های شهر، پیشنهاد ۴ میلیون دلاری برای خرید StarBucks گذاشته بود …
با شنیدن این خبر هاوارد دست به دامن دوست وکیلش شد که یه جلسه با جناب کله گنده بذاره تا شاید بتونن ایشون رو از خرید منصرف کنن …
نتیجه جلسه چیزی جز تهدید و دعوا از طرف جناب کله گنده نبود و حتی هاوارد رو تهدید کرد که اگه هاوارد کنار نکشه، کاری میکنه که بقیه ی سرمایه گذارهای هاوارد سرمایه شون از کسب و کارش بیرون بکش و فاتحه ی داشتن کسب و کار تو سیاتل رو برای همیشه بخونه …
هاوارد مستأصل، بعد از جلسه تموم رؤیاهاش رو از دست رفته میدید - عشقش StarBucks رو داشت از دست میداد … به هر حال StarBucks اسم شناخته شده ای تو سیاتل بود و میتونست خیلی به توسعه سریعتر بیزینس هاوارد کمک کنه …
تو همون راهرو ساختمون جلسه، گریه کرد - گریه ای از سر درموندگی …
بچه پر روی داستان ما، باز هم نا امید نشد، سریع خودش رو جمع و جور کرد و همه ی تلاشش رو کرد که با همه ی سرمایه گذارهاش جلسه بذاره که اونها به سرمایه گذاری مجدد تشویق کنه …
اینجا یه اسم آشنا میاد وسط که اگه نبود، شاید StarBucks فعلی وجود نداشت …
اسکات دوست وکیل هاوارد، بعد از اون جلسه ی لعنتی، بهش پبیشنهاد داد که برن و با یه وکیل دیگه جلسه بذارن … اون وکیل کسی نبود، جز بیل گیتس پدر Bill Gates Sr.
بله، پدر همین آقای بیل گیتس … هاوارد اون موقع بابای بیل گیتس رو نمیشناخت و بیل گیتس معروف هم اون موقع، فقط بیل بود …
تو جلسه، بیل گیتس پدر وقتی میشنوه که رقیب هاوارد، یکی از غولهای سیاتل پیشنهاد ۴ میلیونی به StarBucks داده، به هاوارد گفت که برو دو ساعت دیگه بیا به این آدرس که بهت میدم …
هاوارد بعد از جلسه رفت که یه قهوه بخوره و سر دو ساعت به آدرسی که آقای گیتس بهش داده بود، میره و باهم وارد دفتر آقای غول سیاتل میشن …
البته ناگفته نمونه که پدر بیل گیتس خودش هم یه پا غول بود و با قد ۲ متر و ۷ سانت، جذبه ی خاص خودش رو داشت …
همون اول جلسه بیل گیتس پدر خم میشه و دستهاش رو میذاره رو میز طرف و بهش میگه: اینجوری نمیشه … تو نباید استارباکس رو بخری … تو کنار میکشی و میذاری این بچه به رؤیاش برسه …
ظاهراً اون آدم، با جمله های بیل گیتس پدر جا میزنه و قبول میکنه …
بعد از جلسه، هاوارد هاج و واج از آقای گیتس میپرسه که الان چه اتفاقی افتاد؟ تو که فقط داد زدی و اومدی بیرون؟
بیل گیتس پدر در جواب میگه که: تو قراره StarBucks رو بخری و من و پسرم هم کمکت میکنیم…
سرانجام ۱۸ آگوست ۱۹۸۷، با سرمایه هایی که از سرمایه گذارهای جمع شده بود، StarBucks جدید به دنیا اومد …
هاوارد تو دفترچه ی خاطراتش راجع به اتفاقات اون چند وقت اینجوری نوشته:
خیلی از ماها، با موقعیتهای حساس و حیاتی مثل این، تو زندگیمون بر میخوریم … شرایطی که توی اون، رؤیامون میبینیم که داره از هم میپاشه … هیچ وقت نمیتونین برای همچین شرایطی آماده باشیم .. . اما اینکه چجوری نسبت به اونها عکس العمل نشون میدیم، خیلی حیاتیه …
خیلی مهمه که ارزشهامون یادمون نرن… باید همزمان گستاخ و عادل باشیم … تسلیم نباشیم و از تو نپاشیم … اگه تیم یکپارچه ای داشته باشیم … حتماً موفق میشیم …
قصه ی StarBucks فعلی از سال ۱۹۸۷ شروع شد …
یه کسب و کار ۱۰۰ میلیارد دلاری که ظرف ۴۷ سال بوجود اومد
لیوانها و بسته بندی و منحصر به فرد خودش
۵۷٪ بازار قهوه ی دنیا
برندی که دو سوم تمام قهوه هایی که تو آمریکا فروش میرن، مال اونه …
برندی که فقط ۱۴.۰۰۰ تا شعبه تو خود آمریکا داره …
StarBucks سال ۱۹۹۲ سهامی عام شد … کلاً با ۱۶۵ شعبه …
سال ۱۹۹۶ تعداد این شعبه ها به ۱.۰۱۵ تا شعبه افزایش پیدا کرد …
سه سال بعد تعداد کل شعبه ها به ۲۰۰۰ تا شعبه افزایش پیدا کرد و اولین شعبه های بین المللی StarBucks تو ژاپن و سنگاپور افتتاح شدن …
سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۷ سالهای درخشان StarBucksبودن …
تعداد شعبه هاشون از ۳.۰۵۰۱ شعبه به ۱۵.۰۱۱ شعبه تو تمام دنیا رسید …
تقریباً سالی ۱.۵۰۰ تا شعبه اضافه میکردن که فقط تو سال ۲۰۰۷ - ۲/۵۷۱ شعبه اضافه شد …
فروششون تو این سالها، از ۲ میلیارد دلار در سال، به ۹/۴ میلیارد دلار رسید …
همونطور که میدونید، سال ۲۰۰۷ سال خیلی بدی برای اقتصاد دنیا بود و تقریبا همه ی رستورانها و کافی شاپها تو تموم دنیا خیلی ضرر کردن … StarBucks هم از این قاعده مستثنا نبود و سهامش ۵۰٪ افت کرد …
هاوارد شولتز معروف که سال ۲۰۰۰ خودش رو بازنشست کرده بود و فقط رئیس هیئت مدیره بود، دوباره برای مدیریت دعوت شد - چون فقط اون میتونست StarBucks رو از اون اوضاع بیرون بکشه - توی اون اوضاع قاراش میش، همین که خبر مدیر عاملی هاوارد شولتز پیچید، سهام StarBucks ۹٪ افزایش پیدا کرد …
هاوارد، با برگشتن به مدیرعاملی، همون سال تقریباً ۹۰۰ تا شعبه رو بست و ۶/۷۰۰ تا باریستا که ما تو ایران بهشون میگیم، کافی من، رو از کار معلق کرد …
یه روز به تمام شعبه های StarBucks دستور داد که سر یه ساعت مقرر، تعطیل باشن، تا بتونه به صورت آنلاین ۱۳۵.۰۰۰ تا باریستا رو برای درست کردن اسپرسوی مخصوص استارباکس آموزش بده …
هدف هاوارد از این کار، این بود که بتونه به مشتریهاشون یادآوری کنه که چرا باید StarBucks، این برند رو دوست داشته باشن!
بخاطر طعمش و تجربه ی خاصی که میتونستن تو StarBucks داشته باشن … و نه صرفاً یه جا برای اینکه برن و سریع قهوه شون رو بگیرن …
دیگه برای صبحانه ساندویچ نمیفروختن و دوباره دستور داد که تو همه ش شعبه ها، قهوه های پودر بشن و مثل سالهای گذشته، از قهوه های بسته بندی از قبل پودر شده، استفاده نکنن، تا بوی قهوه ی پودر شده، مثل قدیما، هوش از سر مشتریها بپرونه …
این استراتژی های هاوارد جواب داد و تو سال ۲۰۰۸، فروش استارباکس ۱۴۳٪ افزایش پیدا کرد…
دوباره شعبه ها به حالت عادی برگشته بودن …
اما StarBucks دیگه تا سال ۲۰۱۲ شعبه ای اضافه نکرد …
این روند دوباره از سال ۲۰۱۲ شروع شد و تا سال ۲۰۱۷ StarBucks تقریباً سالی ۳۰۰۰ تا شعبه اضافه میکرد … آخر سال ۲۰۱۸، تعداد کل شعبه هاشون تو دنیا ۲۸.۰۲۹ شعبه بود …
حالا یه مشکل جدید به وجود اومده بود: اینقدر بزرگ شده بودن، که دیگه تقریباً تو همه ی محله های آمریکا شعبه داشتن …
همین هم باعث میشد که مردم به برند وفادار بمونن، اما اینکه از کدوم شعبه خرید میکنن، براشون مهم نباشه …
یعنی در کل آمار فروش StarBucks خوب بود … اما آمار فروش بعضی از شعبه ها، چنگی به دل نمیزد …
برای همین مجبور شدن سال ۲۰۱۹، ۱۵۰ تا شعبه رو ببندن …
درسته که ۱۵۰ تا شعبه در برابر عظمت تعداد کل شعبه های StarBucks عددی نبود، اما این تعداد سه برابر تعداد شعبه ای که هر سال تعطیل میکردن …
StarBucksهنوز هم هر ساله، داره شعبه اضافه میکنه، اما دیگه یاد گرفتن که باید موقعیت شعبه ها رو با دقت و تمرکز بیشتری انتخاب کنن …
StarBucks یه کار خیلی عجیب و فوق العاده کرده …
اومدن توی مناطق توریستی و برای توریستها، شعبه هایی باز کردن که مساحت هر کدوم ۲۰.۰۰۰ متر مربع هست … تو این شعبه ها، در کنار اینکه قهوه سرو میکنن … باریستاها مجازن بر اساس خلاقیت خودشون و همینطور خلاقیت مشتریها دست به کلی خلاقیت و اختراع نوشیدنی های جدید بزنن … این ایده گرفت و به عنوان مثال، شعبه ی شانگهای توی هفته های اول شروع به کارش، روزی ۶۴.۰۰۰ دلار درآمد داشت - این عدد، دو برابر میزان فروش یه قهوه فروشی معمولی توی یک هفته ست …
تا الان چهار تا از این شعبه ها افتتاح کردن و دارن برنامه ریزی میکنن، دو تای دیگه هم بهشون اضافه کنن…
رقبای استارباکس شرکتهای گردن کلفتی هستن که هنوز نتونستن حتی به گرد پاش هم برسن:
Dunking Donuts - Costa Coffee - Mc Cafe (Mc Donald’s) - Tim Horton’s - Pete’s Coffee Lavazza - Maxwell House - Coffee Bean & Caribu Coffee
یادتونه، اول داستان، مادر هاوارد شولتز دائم از رؤیای آمریکایی براش میگفت؟ هاوارد هیچوقت این جمله های مادرش رو فراموش نکرده و اینقدر سخاوتمند بوده که سرمایه گذارهای StarBucks رو مجبور کرده که با بستن قرارداد با دانشگاه ایالتی آریزونا (یکی از دانشگاههای مطرح آمریکا و دنیا) ۴۲٪ از بورسیه های تحصیلی همین دانشگاه ASU به کارمندهای StarBucks تخصیص پیدا کنه … این بورسیه شامل تمام هزینه های تحصیل کارمندهای StarBucks میشه، به غیر از هزینه های خرید کتاب و لپ تاپ که StarBucks طرحی داره، که با دادن وام و کمکهای مالی تو خرید این ملزومات هم به کارمندهاش کمک میکنه …
این جوری، یه برند، برند میشه … با تفکر برد-برد … آیا اون کارمند و نوه و نتیجه ش اینجوری به برند وفادارتر نیستن و با جون و دل براشون کار نمیکنن؟
ثروت شخصی هاوارد شولتز افسانه ای، تو سال ۲۰۲۱، ۴.۹ میلیارد دلار برآورد شده و ایشون یه اعتبار دیگه هم پیش همه مون دارن که با موفقیت کاری و مالیشون، شلوارشون دو تا نشده و از سال ۱۹۸۲ تا الان همچنان در کنار همسرشون Kerry Shultz هستن و نتیجه ی این ازوداج هم دو تا بچه هست …
هاوارد شولتز، از سال ۲۰۱۲ همچنان داره تلاش میکنه، که به صورت مستقل و بدون وابستگی به هیچکدوم از سه تا حزب اصلی آمریکا، تو انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شرکت کنه، که تا الان موفق نبوده …
یه نکته ی خیلی مهم توی این داستان بود و هست که باعث شد، خیلی برای مردم آمریکا، احترام ویژه قائل باشم … اونم اینه که وقتی میبینن، کسی ارزش سرمایه گذاری و پیشرفت رو داره، بهش راه میدن و قبیله ای و قومی به موضوع نگاه نمیکنن … شایسته سالاری میکنن …
نکته ی دیگه این بحث بورسیه کامل تحصیلی هست که StarBucks برای کارمندهاش در نظر گرفته … این موضوع نشون دهنده ی درک بالای هاوارد شولتز و سرمایه گذارای StarBucks هست که میدونن، پیشرفت اعضای جامعه، در اصل باعث پیشرفت همه ی جامعه میشه … که این امر در نهایت نفعش به همه میرسه …
پس، ما هم توی رادیو کافه ضمن اینکه از وقتی که برای این اپیزود و بالا بردن بینش خودتون گذاشتین ممنونیم، خواهش میکنیم،
که خیلی قدر خودتون رو بدونین …
لطفا خیلی خودتون رو دوست داشته باشین …
یه دونه بیشتر از شما تو این دنیا نیست و شما لیاقت اینو دارین که بهترین ورژن خودتون بشین …
ما هم مثل این جعبه های خوشرنگ مداد رنگی، کنار هم بیشتر و بهتر دیده میشیم …
کنار هم قوی تریم …
بهترین آرزوها رو براتون داریم؛ و شب و روزتون خوش …
فعلاً